کــــ افــــ ه پــــ چــ پــــ چــ

ی کــافــه ی دنـج و راحـت بـرای رفـ ـاقـ ـتــ ...

کــــ افــــ ه پــــ چــ پــــ چــ

ی کــافــه ی دنـج و راحـت بـرای رفـ ـاقـ ـتــ ...

خفه مان کردند!!!

درود 

کو آزادی؟ کو فضای باز انتقادی؟ کو کرسی های آزاد اندیشی؟ 

نمیذارن که!! اجازه نمیدن! به آدم فرصت نمیدن که حرفش رو بزنه! ..ون آدمو میذارن اما نمیذارن حرفت رو بزنی!!‌آخه اینم شد زندگی؟؟!!  آزادی ندارم... دچار خفقان نوشتاری در وبلاگ شخصی خودم شدم! 

داشتم دستان پشت پرده رو افشا میکردم که نذاشتن! بلافاصله بعد از نوشتن مطلب مورد حجوم و همه برخی اراذل اوباش جیره خوار قرار گرفتم و مجبورم کردن که مطلبم رو دیلیت کنم! این چه وضعشه؟ من آزادی نوشتاری ندارم... 

منو تهدید کردن!! 

پ.ن: 

۱/ یه مطلب دوستانه نوشته بودم که رفقا اعتراض کردن و مجبور شدم پاکش کنم!!‌میبینید تورو خدا!!‌آدمو تهدید میکنن!!‌ای خداااااااا 

۲/ حیف شد. پست بسیار بسیار محرمانه ای رو از دست دادید!!

... و خلاصه٬ حسین هم پسر خوبیست!!!

درود

یه سری وقتها آدم یه کارهایی میکنه که بعدش از کرده ی خودش پشیمون میشه. نوشتن متن قبلی هم جزء همون اشتباهات بود. توی عصبانیت و ناراحتی یه گهی خوردم که الان به خودم میگم آخه چرا خوردم؟؟! مشکلات توی روابط همه هست و به راحتی و با صحبت کردن میشه حلش کرد. اینکه آدم یه طرفه به قاضی بره و تمام اشکالات رو به طرف مقابلش بگیره اصلن صحیح نیست و باید نشست و صحبت کرد و دو طرف حرفهاشون رو بزنن تا بشه برای مشکل چاره اندیشید. بعد از اتفاقات چند روز قبل نشستیم و صحبت کردیم و توضیح دادیم و بخشیدیم...
:.

این دو رووزه جناب جوووونم چنان منو ذوق مرگ کرده با رفتارهاش که حد و اندازه نداره. یعنی اگه همیشه همینطور کیفور باشه ها، عالم و آدم رو کیفور و سرخوش میکنه...
علی الحساب ما که خوشیم... یعنی ناخوش بودیم و خوش شدیم.... و خلاصه، حسین هم پسر خوبیست!!! و البته... عاشقشم...


پ.ن:

1/ اصلن صحیح نیست آدم در مورد چیزی که درست اطلاع نداره اظهار نظر کنه! یعنی چی که بعضی ها در مورد رفاقت من با بقیه با برداشت خودشون اظهار نظر میکنن؟؟ همه ی مشکلاتی که اینجا مینویسم که مربوط به رفاقت هام نیست! دو یو آندرستند؟

2/ چرا دم خر درازه؟ چرا در گنجه بازه؟ کو تخم مرغ تازه؟  (کسـ.شعرهای سفارشی جناب جوووون)

3/ همین... شاد باشید...

ریــدمان به حال ِ خوشــمان!!

درود 

طرف تا حالش خوشه و سرحال و شاده٬ باهمه بگو بخند داره و باید جلوش حتی به ظاهر خوش و خوشحال و مهربون و ناز و مامان بود! اگه یه ذره دپرس باشی و حالت گرفته باشه صدتا حرف بارت میکنه و ولت میکنه میره! اما وقتی خودت حالت خوب باشه و بعد از مدتها از زندگی کیفور باشی و خوش و خرم بخوای زندگی کنی٬ با رفتار و اعمالش میرینه تو اعصابت و حال و روز خوش واست نمیذاره! ...ون خودتم پاره کنی تا طرف بلکه یوخده بنای سازگاری و مهربونی بذاره بی فایده است!ده بار هم بهش بگی هیچوقت خودخواهانه حال و روز کسی رو خراب نکن ٬‌حالیش نمیشه!! بدبختی اینجاست که احوال گهش هم فقط واسه خودته و با بقیه چنان شاد و شنگول برخورد میکنه که آدم با خودش فکر میکنه آخه چه هیزم تری بهش فروخته که باید اینطوری باهاش برخورد بشه!!! وقتی هم بهش بگی٬‌میگه هر جور دوست داری فکر کن! زندگی خودمه!!! آخه زندگی خودته که خودته٬ چرا تر میزنی به اعصاب ملت!!؟ 

پ.ن: 

۱/ تو اتوبوس بهش میگم خوبی؟ مشکلیه؟ اتفاقی افتاده؟ میگه نه! حالم گرفته است. اعصاب مصاب ندارم. گیر نده و... ۱۰ دقیقه بعدش سر کلاس چنان خنده و قهقه ای راه میندازه با بقیه که آدم دلش میخواد خودشو پرت کنه جلوی یه کامیونی٬ اتوبوسی٬ تریلری چیزی تا راحت بشه!!

۲/ الان فهمیدین که منم اعصاب معصاب درست حسابی ندارم؟؟ ها؟ها؟ها؟ 

۳/ بعد از عمری یه هفته بود که تازه خوش و خرم داشتیم زندگی میکردیم. بی مشکل. شاد! اه... دیشب دوباره فرت و فرت سیگار کشیدم. فکر کنم ٬۷ ۸ نخی یه کله کشیدم. ۳تا کدئین هم خوردم تا سردردم خوب بشه. ۱ ساعت هم دم غروبی گریه ام گرفته... اینم شده زندگی ما!!  

۴/ هی دل بسوزون واسه بقیه... هی تو مشکلاتشون برو سراغشون و کمکشون کن... هی هر وقت دیدی غم و غصه دارن کنارشون باش و سعی کن هر جور شده شادشون کنی... اونوقت اینه جوابت... اعصاااااااااااب ندااااااااااااااااااااااااارم... اه 

۵/ کیبورد رو خورد کردم تا این چهار خط رو نوشتم. میفهمی چی میگم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

۶/ بار اول هم نبوده ها... بارها تکرار شده... 

۷/ تازه بعد از خوندن اینا مطمئنم طلبکار میشه و صدتا حرف هم بارم میکنه... احتمالن یه مدت هم قهر میکنه...

حاجی بابا میر غضب!!!

"قلیان را تازه کرد٬ داد به من. همینطور که میکشیدم٬ زن وزیر آمد که برود. زینب به خاطرم آمد. دیگر نتوانستم بکشم. آه سردی از دل پر درد کشیدم و سوار شدم.
چون روز پیش از نورجهان شنیدم که فرستادندش یه عمارت تابستانی که واقع است در پایین کوهی که بیرون دروازه قزوین است٬ که در آنجا مشق رقاصی و خوانندگی بکند؛ و شاه فرموده است که تا وقت مراجعت باید خوب و کامل باشد.
همین طور که میرفتم٬‌نتواستم خودداری بکنم و نگاه به طرف عمارتی که زینب در آنجا بود نکنم. اگر وقت دیگر بود٬‌محال بود که پای عمارت نروم٬ بلکه دفعه ی دیگر زینب را ببینم و او مرا ببیند٬‌لکن چون این همه بی وفایی را از او دیدم٬ اعتنایی نگذاشتم... "
 

  

درود 

متن بالا تکه ی کوتاهی بود از کتاب بسیار جالب ِ حاجی بابا میر غضب. این کتاب نوشته ی اسماعیل محلاتی٬‌مترجم دربار ناصرالدین شاه قاجاره. توی این رمان جالب میتونید اطلاعات خاص و دست اولی از اوضاع دربار قجری و رفتار مردم در اون دوران رو بدست بیارید. یکی دیگه از زیبایی های این رمان٬ پایان نامشخص و مبهم اونه که باعث میشه خواننده رو در مورد انتهاش به فکر فرو ببره. این کتاب رو با تصحیح هارون و هومن بخرید که غلطهای املایی و نگراشیش اصلاح شده و متن مقداری به فارسی امروز نزدیک تر شده و فهمش ساده تره.
در هر حال توصیه میکنم این کتاب رو بخونید. جالبه... 

 

پ.ن: 

۱/ حاجی بابا میر غضب - اسماعیل محلاتی- انتشارات آشیان - بهار ۱۳۸۹ -  داستان های فارسی قرن۱۴ - ۳۰۰۰  تومان 

۲/ شما کتاب جالبی برای خوندن پیشنهاد نمیدید؟ 

۳/ یه کتاب خوندنی بهم پیشنهاد بدید؟ همراه با مشخصات! 

۴/ کی می تونه یه کتاب رو برای خوندن و لذت بردن به من پیشنهاد بده؟ 

۵/ شما لطف کن و یه کتاب به من پیشنهاد کن که بخونم؟ 

۶/ کیست مرا یاری کند؟ یه کتاب؟ پیشنهاد؟ به من میدی؟ 

خر ِ‌ خیس ِ بارون خورده!!

درود

بعد از پست قبلی بنده در مبحث دختر رویایی من علنا یکی اومده تو کامنتا در ملاء عام اعلام کرده عاشق من شده…! یکی دیگه کامنت خصوصی گذاشته و گفته که من تمام شرایط شما٬ بلکه هم بیشتر رو دارم! بقیه هم که بصورت غیر مستقیم گفتن پیشی بیا منو بخور (بگیر)!!!‌ من واقعا لذت می برم این جوونا رو می بینم که تا یه تقی به توقی می خوره عاشق و دل داده و شیدا می شن…روی سخن من با اون خانوم و یا شاید آقایی هست که عاشق من شده (چه اشکالی داره!؟ مگه آقایون دل ندارن؟)…عزیز دل من…به قول اون یارو  خوانندهه٬‌عشق یه چیزی مثل کشک و دوغه!!

من چند سالمه الان؟دقیقن بیست رو هم خبر مرگم چند ماه پیش رد کردم…به تعداد موهای سرم بعلاوه موهای زیر بغلم -بلکه هم جاهای دیگه- با زن و مرد و دختر رابطه داشتم… نه رابطه ی اونجوری هااا!! اینجوری!!‌ یعنی آدمها رو میشناسم. یعنی کسی بگه چ من می رم  چهارراه چنچنه* و برمی گردم…به قول معروف گفتنی دیگه خر  ِ‌ خیس ِ بارون خورده شدم*!!

جوون های این دوره زمونه مثل دوره ما نیستن که٬ تا یه بنی بشری یه خم ابرو حواله اونا می کنه تو ک...نشون عروسی میشه و فکرشون هزار راه می ره و دو هزار جور نقشه می کشن براش...تعارف که نداریم...خرن دیگه... دیگه خر بودن که شاخ و دم نمی خواد... اممممم... یعنی شاخ رو که می دونم نمی خواد ولی دم دیگه جزء لاینفک هر خر سالمیه... به قول شاعر: «خر بی سم و دم و اشکم که دید؟»... بیخیال... جونم براتون بگه... دختره میاد دو تا عشوه خرکی هم میکنه براشون و حسابی که  خر کیف شدن تا می تونه خر سواری می کنه...(تو یه جمله سه تا خر به کار بردن هم خودش هنره ها!) البته خود عشوه خرکی هم دو نوع داره... یه جورش واقعا از دل برمیاید و لاجرم هم بر دل می نشینه و یه جور دیگه ش از جای دیگه برمیاید و باز هم بر دل می نشینه!... خرن دیگه... حالیشون نمی شه از کجا دراومده... به هر حال در این نوع روابط عشوه خرکی به هر نحو و نیتی که از جنس لطیف صادر می شه باعث تخریر (بر وزن تخدیر) روح و جسم و روان جنوس مذکر این دوره زمونه میشه!
اما دشمنان و بدخواهان کور خوندن. من بادی نیستم که با این بیدها بلرزم... نه... بیدی نیستم که با این بادها بلرزم. من خودم سابق بر این خر بودم و خر هستم. منتهی خر  ِ خودمم. خر کس دیگه ای نمیشم! ملتفتین که؟؟! افتــــاد؟
من گزینه های ازدواجم همون ها بود که گفتم (و البته متشابهین به اونها و لاغیر).  

 

پ.ن: 

۱/ خر  ِ‌ خیس ِ بارون خورده!! : گرگ بارون دیده 

    چهار راه چنچنه : یه چهار راه تو شیراز 

۲/ اعتماد به نفس دارم در حد خداااا :) 

۳/ این همه کسـ.شعر نوشتم اصلا صحبت سر چی بود؟ آهان...یه بنده خدایی نوشته بود که عاشق من شده...اعصاب واسه آدم نمی ذارن...چی بگم بهش آخه من؟!! 

۴/ برو بچه جون...برو در خونه خودتون بازی کن! 

۵/ شوخی بود. شوخی بخون. جدی نگیر... 

۶/ دقت کردین کسـ.شعر که مینویسم خوانندگان پیدا و پنهان و جدید و قدیم همه باهم هویدا میشن؟!! اصلا بازخورد ویژه ای در جامعه پیدا میکنه! مملکته داریم؟؟

دختر ِ مورد ِ علاقه ی من!!!

درود  

 

جهت تنوع در مطالب وبلاگ میخوام یه پست متفاوت بذارم! 

دختر مورد علاقه ی من یا دختر رویایی من... عارضم به خدمتتون که از لحاظ ظاهری باید قدش متوسط به بالا باشه. اصولن، اصلن از دختر های زیر 160 سانت خوشم نمیاد. یعنی قد فاکتور مهمیه. دختر که نباید یک و سی باشه (130سانت). قد بلند و لاغر هم خوشم نمیاد. یعنی باید هیکل متناسبی داشته باشه. استخونی و لاغر مردنی که به درد نمیخوره. آدم میترسه دست بهش بزنه، بلکه بشکنه! زیاد گوشت هم خوشم نمیاد. مثلن گاهی این دخترهای اضافه وزن دار رو تو خیابون میبینم که مانتو تنگ هم پوشیدن و از ده نقطه بدنشون قلمبه سلمبه زده بیرون! زشته به خدا... یه ذره ایروبیک کار کنید!!
شکم هم نباید داشته باشه... باسـ.ـنش هم نه کوچیک باشه نه زیاد گلابی!
از پاهای کشیده هم خوشم میاد. البته از نوع متناسبش. رنگ موها هم که انواع قهوه ای رو میپسندم. چشم ها هم برام مهمن. نوع طراحی چشم هر کس مخصوصه و بیشتر زیبایی صورت رو چشم نمایش میده. پس چه بهتر که رنگی باشه. لبها هم که هرچی آنجلینیایی تر، بهتر! دیگه وارد ریز جزئیات سایر قسمتها نمیشم که اونها هر کدوم واسه خودشون یه پست اختصاصی میخوان! 

بدور از شوخی... از دختر های باهوش خوشم میاد. اصولن وقتی میبینم یه دختر خنگ میزنه و نمیتونه یه مسئله ساده رو با عقلش حل و فصل کنه حالم بهم میخوره! دختر نباس خجالتی باشه. از این دخترهایی که بعد از ازدواج هم به شوهرشون میگن لامپ رو خاموش کن بریم زیر پتو و چشاتو ببند، حوله رو بده و... بدم میاد.
از دخترهایی که از لحاظ فکری و اعتقادی مستقل هستند هم خوشم میاد. دختر که قرار نیست افسارش رو بده دست شوهر. باید خودش واسه زندگیش بر پایه ی عقل و منطق و تفکر، استراتژی داشته باشه. نه بر اساس وهمیات و خیال و چه میدونم رویا بافی شروع کنه زندگی آینده اش رو برنامه ریزی کنه... نه این درستش نیست!
خونواده ی دختر هم مهمه. از لحاظ شعور و فرهنگ بالاخره باید به ما بخوره یا نه؟!! مال و منال هم اگه داشته باشه که چه بهتر. حالا دخترک خونه و ماشین از خودش داشته باشه هم عالیه. اینطوری توی زندگی مشترک 30 سالی می افتیم جلو! البته بچه مچه نداشته باشه که جلو بیوفتیم؛ خودم این مشکل رو حل میکنم!!! 

جهیزه اش هم جور باشه خواهشن...  

پ.ن:  

1/ حالا اینها که من نوشتم بخش کوچکی از انتظارات من بود. در هر حال من میدونم که آخر سر یه زن چاق و کوتوله با موهای سیم ظرف شویی و چهار کلاس سواد دار همراه با 9تا خواهر و 10 تا برادر نصیبم میشه!!! 

2/ پاریس هیلتون و جسیکا آلبا و هیلاری داف و سایرین لطفن تقاضای ازدواج نفرمایند. من زن ایرانی میخوام!

در تبــ و تابــ رفتنمـــ

درود 

حـــ ذ فـــــ   شــــ د... همین

بیلبورد های تبلیغاتی-دینی-سیاسی-فرهنگی-مزخرفی!!!

درود 

سال به سال شهرداری و شورای شهر و چه میدونم سازمان تبلیغات یه سری بودجه عظیم اختصاص میدن به بالابردن سطح فرهنگ و دین مداری در جامعه! حالا با این بودجه چه کار میکنن؟! یه بیلبورد سفارش میدن در ابعاد ۱۰ متر در ۱۰ متر؛ روش با فونت نستعلیق هم مثلا می نویسن:  حجاب مانند صدفی است که زن را نمیدونمم چی چی میکند!! بعد انتظار دارن با این 1 خط نوشته اون خانومی که چاک مانتوش تا زیر بغلش ادامه پیدا کرده و از زیر اون اندام کاملن متناسبش هوایداست، متحول و منقلب بشه و از فردا صبح با چادر چاقچوق (درست نوشتم؟) پاشه بیاد در انظار عمومی!! کار دیگه ای که میکنن اینه که عکس جناب مقام عظما رو در سایز اسکوربورد ورزشگاه آزادی چاپ کنند (در انواع حالات مختلف؛ مثل با خنده... با دستانی بر افراشته... با نگاهی مظلومانه... با عینک دودی و...) و روش دو کلمه بنویسن همت مضاعف کار مضاعف و اونو توی سیصد نقطه شهر بزنن تو در و دیوار تا ملت به خودشون بیان و با دیدن آقا به پیشرفت و آبادانی بیشتر مملکت بی اندیشند!
حالا اگه بری به اون مسئولش بگی این کارها چه سودی داره! یارو یه نگاه عاقل اندر سفیه بهت میکنه و میگه شما نمیدونید چه نکته های عمیقی و چه اندیشه هایی پشت این جمله ها نهفته است!! 

آخه پدر سگ، کدوم معارف؟ اندیشه چی؟ کشک چی؟! خر گیر آوردی؟!! 2تن آهن و وسائل... 50متر پارچه... جماعتی نقاش و نصاب و... رو علاف خودت کردی که مثلا بگی حجاب صدفه؟! بعد هزینه این کارها رو توی بیلان کاریشون می نویسن 10 میلیارد تومن هزینه فرهنگی!!! آخه کدوم احمقی با یه جمله، اونم جملات شما به زندگی امیدوارم میشه که فکر کردید اینطوری ملتو به راه راست هدایت میکنید!؟! 

تا دلتون بخواد هم واسه این کارها موضوع و جمله و نکته جور میکنن!! امام... دین... اسلام... عاشورا... حجاب... عفاف... جوانی... معارف عمیق اسلامی...  

هی میخوام دهنمو باز نکنم هی نمیشه!!! پول بیت المال رو حیف و میل میکنن و بعد میان دم از کار فرهنگی و ده تا کسـ.شعر دیگه میزنن!! 

 

پ.ن: 

1/ این مطلب تنها جهت تنوع در مطالب نوشته شده در وبلاگ بود و خاصیت دیگری ندارد!!!

قلبها برای که می تپند...

درود 

این روزها انگار کسی به قلبی که برایش بتپد احتیاجی ندارد...
بی چاره آدمها که قلبشان برای کسانی می تپد که به آن احتیاجی ندارند یا بی چاره قلبها که برای آنکه احتیاج دارد نمی تپند... 

 

پ.ن: 

۱/ یه سوال... تمام فکرت و وقتت رو میذاری برای یه نفر؛ حتی توی بدترین شرایط روحی و جسمی خودتو فراموش میکنی و به اون یه نفر فکر میکنی و شادی اونو میذاری شادی خودت. اما... اما گاهی وقتها میبینی هرچی تو بیشتر از خودگذشتگی میکنی براش٬ اون خودخواه تر میشه و فقط میخواد واسه خودش زندگی کنه... اونوقت چی؟ تکلیف چیه؟ اینجا مشکل از توئه که یه نفر رو دوست داری و خودتو فراموش کردی یا مشکل از اونه که دوس داره خودخواهانه زندگی کنه؟ 

۲/ بعضیها٬ آدمها و روابطشون با اونها رو یه جاده ی یک طرفه میبینن... فرقی نمیکنه طرف مقابلشون از رفتارشون چه احساسی پیدا میکنه؛ فقط خودشون رو مهم میدونن ولا غیر...

تصمیمات یهویی!!

بی خبر آمده ام خانه! یعنی همین طور بی دلیل و بدون برنامه ریزی قبلی و از سر تغییر آب و هوا چهارشنبه صبح، بدون خداحافظی از دوستان و حتی اطلاع دادن به خانواده با اتوبوس برگشتم خانه! آدمی مثل من که تصمیماتش یکهویی و غیر مترقبه اند زندگی اش همین است!! یک روز دیدی همین طوری و جهت تنوع تصمیم گرفتم از بالای هتل چمران شیراز بپرم پایین! یا مثلا به صورت کاملن اتفاقی تصمیم بگیرم از دانشگاه انصراف بدهم! آدم (یا شاید هم من)، حال میکند با اینطور زندگی کردن. کلن هیچ چیز به ت.خ.م.ت هم نباشد و هرکاری باب میلت است یکهو تصمیم بگیری و انجام دهی! عواقبش هم هرچه میخواهد باشد...

پ.ن:
1/
چهارشنبه شب رسیدم، فردا دوباره دارم برمیگردم! همین
2/ اینترنت درست و حسابی دم دستم نیست که به همه سر بزنم. میخوام تا فردا که خونمون هستم به وبلاگ های بلاگفا سربزنم... چون وقتی رفتم شیراز دیگه نمیتونم این کارو بکنم!