کــــ افــــ ه پــــ چــ پــــ چــ

ی کــافــه ی دنـج و راحـت بـرای رفـ ـاقـ ـتــ ...

کــــ افــــ ه پــــ چــ پــــ چــ

ی کــافــه ی دنـج و راحـت بـرای رفـ ـاقـ ـتــ ...

و خداوند آفریدشان برای فیل ترینگ!!!

درود 

من خیلی علاقه دارم بدونم چه سری در این سیستم فیل ترینگ مملکت بی صاحاب ما نهفته است!‌ آدرس یه وبلاگ رو وارد میکنی٬ میبینی فیل تر شده! بعد به جای اون صفحه ی مسخره ی سابق که نوشته بود دسترسی به وبلاگ مورد نظر امکان پذیر نمی باشد با یه صفحه روبرو میشی که نوشته لینک سایت های مفید. بعدش در یک اقدام کاملن جالب دوتا از همون لینک های به اصطلاح جالب رو فیل تر میکنن!!
امروز ظهر سرویس های بلاگفا و پرشین بلاگ فیل تر شدند. دلیلش رو هم اینطور که من سرچ کردم این بود که علیرضا شیرازی مدیر بلاگفا چندتا از این وبلاگ های به اصطلاح ارزشی (در واقع مزخرف و دولتی) رو بخاطر تخلفاتشون می بنده. این جماعت هم که خرشون حسابی میره٬ در یه ایمیلی جناب شیرازی رو تهدید به بستن بلاگفا میکنن. این تهدیدشون هم امروز ظهر عملی میشه!!! 

در هر حال... پرشین بلاگ که رفع فیلتر شد. امیدوارم بلاگفا هم مشکلش حل بشه. آخه خیلی از وبلاگ های جالبی که من خوانندشون بودم از بلاگفا بودن... حیفه فیل تر بمونه... 

اما... اما اگه همچنان فیل ترینگ ادامه داشت از همه بلاگفایی ها دعوت میکنم بیاین به بلاگ اسکای... البته اگه اینم تا فردا فیل تر نشه!!!

چهــ ــار نکتــ ـه اخلاقیـ‌ - اجتماعیــ دیگــ ــر!!!

درود 

چند پست قبل دو نکته اخلاقی-اجتماعی نوشتم که طبق برآورد های من٬ خوانندگان راضی بودن. گفتم تا تنور داغه ۴تا دیگه هم بنویسم. باشد که مقبول گردد./ 

 

۱- آدم گاهی از گفتن حقیقت پشیمون می شه! چون حقیقت برای بعضی دردناکه! پس به روش های مختلف مجبورت می کنند حقیقت رو پاک کنی تا از دیدنش اذیت نشن! پس کلا بهتره آدم بی خیال حقیقت بشه!

درس اخلاقی: بگذار خفتگان در خواب غفلت بمانند چون بیداریشان جز دردسر تو نیست! 

۲- بعضی دروغ ها اینقدر شاخ داره که نمی شه باور کرد، اما بعضی تو رو مجبور می کنند که دانسته هاتو هم انکار کنی. یعنی با اینکه می دونی دروغ می گن اما تظاهر کنی که فکر می کنی راست می گن!

درس اخلاقی: بگذار ساده لوحان تو را ساده لوح تر از خود تصور کنند تا کمتر آزارت دهند!

 

۳- آدما بیشتر چیزای مهم از قبیل قرارها، کار ها ، اسم ها ، شماره ها ، آدرس ها و تاریخ ها رو توی دفتر یادداشتشون می نویسن. پس خصوصی ترین و مهم ترین بخش های زندگی یه آدم عموما یه رد پا تو دفتر یاداشتش داره! کسی که چیزی برای مخفی کردن نداره از جا موندن دفتر یادداشتش نمی ترسه!

درس اخلاقی: بگذار کسانی که رو راست نیستند همیشه نگران رو شدن دستشان باشند!

 

۴- گاهی آدما باعث آزار دیگران هستن و اینو می دونن. گاهی هم از طرف مقابل آزار می بینن. گاهی هم هردو. گاهی هم دو طرف فکر می کنن دارن همدیگر رو آزار می دن پس دچار عذاب وجدان می شن حتی اگه واقعا اینطوری نباشه. کلا بهتره اگه روزی احساس کردی باعث ناراحتی همسایت هستی، یا رفتارت رو عوض کنی یا منزلت رو! البته اول مطمئن شو که واقعا از دستت شاکیه!

درس اخلاقی: یا از جهنم فرار کن یا روش آب بریز.

 

پ.ن: 

۱/ از روی این نکات خوب بخونید که توی امتحان فاینال میاد :))
  

 

یه فنجون نسکافه ی سرد شده:  

هیدرا: گاهی گمان نمیکنی ولی میشود
          گاهی نمیشود که نمیشود
          گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
          گاهی  نگفته قرعه به نام تو میشود
          گاهی گدای گدایی . بخت نیست
          گاهی تمام شهر گدای تو میشود...!
خدارو چه دیدی؟
شاید روزی تمام شهر گدای تو شدن!!!!!!!

حاضری زدم! همین...

درود 

دو٬ سه روزه سرما خوردم شدید. حالم خراب اندر خرابه! حس و حال هیچ کاری رو ندارم اما با همه ی این احوال توی این دو روز وقت گذاشتم و با دوستان رفتیم بیرون و نذاشتم مانعی بشه برای گرفتگی حال اونها!
اصولن وقتی آدمها مریض میشن یه جورایی احتیاج به یه حسی شبیه به ترحم از سوی بقیه دارن. آدم مریض دوست داره یکی دور و برش باشه و بهش برسه و از این صوبتا. هرکی یه سرما خوردگی ساده هم تو دوستام میگرفت٬ تا خوب شدنش هر کاری از دستم پیش می اومد انجام میدادم. با این حال هیچکس تو این سه روز نپرسید میخوای بریم دکتر؟! قرص لازم نداری؟! همه تا به آدم میرسن میگن سرما خوردی؟ چیز دیگه ای نبود بخوری؟ سگ تو تابستون سرما میخوره که تو خوردی؟! و... رفتارهای یه سری هم که هی آدمو عذاب میده...

:. 

بی خیال... 

اومدم حاضری بزنم و بگم زنده ام. فقط حس و حال زندگی ندارم. سرما خوردگی رفع شد خدمت میرسیم... 

عقده هایـــ کودکیـــ !!!

درود 

از اولش هم زندگی چندان مرفه و روبه راهی نداشتیم. مثل بیشتر آدمها٬ زندگیمون پر شده بود از قرض و قسط های عقب افتاده ی وامها و هزار جور قرض و قوله ی دستی دیگه. از ۷ام ماه به اون ور اسم پول رو نباید جلوی بابام می آوردم. خب نداشت که بده. منم چون نمیخواستم بهشون فشار بیارم٬ زیاد خرج نمیتراشیدم. یعنی کلن با یه سری عقده بزرگ شدم. عقده ی داشتن خیلی چیزها. شاید خنده دار باشه و شاید هم گریه دار؛‌ اما خب وضعیتم این بود. سال به سال شایدم هر دو سال یه بار یه مسافرت چند روزه داشتیم. اونم یا شیراز و اصفهان بود یا دیگه حداکثر تا تهران!‌ اما وقتی میشنیدم همسایه بغلیمون تابستونا دوبار میرن شمال و سالی یکی دوبار مسافرت خارجه دارن یه جورایی برام عقده میشد. عقده ی خوشی!‌ خب خوشی های بقیه رو که میدیدم و با خوشی های خودم( به اصطلاح خوشی. آخه همه اش یا تماشای تلویزیون بود یا فوتبال تو کوچه!) مقایسه میکردم٬ به خودم و شایدم به خدا میگفتم این چه وضعشه. چرا باید همیشه با حسرت داشتن خیلی چیزها بزرگ بشم!؟! بعضی حرفها رو که به بقیه میگفتم خندشون میگرفت. میگفتن ناشکری نکن. ولی اونا نمیدونستم تو زندگی ما چه خبره و با سیلی صورت خودتو سرخ نگه داشتن یعنی چی! اما حالا... شاید اون عقده های بچگیم... (اون پلی استیشنی که آرزوشو داشتم و گیرم نیومد... اون دوچرخه های کوهستانی که دلم میخواست تو کوچه ها باهاشون دور بزنم و به بقیه بگم ببینید چه بابای خوبی دارم که چی واسم خریده... اون توپ فوتبال ۱۰ هزار تومنی آویزون شده از مغازه ی لوازم ورزشی سر خیابون که دلم میخواست هرروز بردارمش و با دوستام بریم فوتبال... اون عکسهای شهر های خارجی که وقتی نگاهشون میکردم با خودم میگفتم یعنی میشه منم یه روز برم و اینجاهارو ببینم...) فراموش شده باشن. اما یه چیزی رو فهمیدم. زندگی آدمها کمتر پیش میاد تغییر کنه. آدمی که نداره همیشه ندار می مونه و آدمی که داره همیشه داراست!‌ یعنی اگه بخوای از راه حلال از فقر به غنا برسی نمیتونی!! حالا هرچقدر هم از امید و آرزو و چه میدونم آینده صحبت کنیم و بگیم به آینده امیدوار باش و آینده ات رو بساز و خدا خودش همه چی رو درست میکنه... چه فایده... حرف منو اونی که کشیده باشه میفهمه... اما اونی که تو زندگیش نداشتن رو تجربه نکرده٬ ‌فقط میتونه حرف ِ قشنگ بزنه... درکش براش ممکن نیست...  

آی خدا... حرفامو نذار پای ناشکری... درد و دل بود... فقط خواستم به اونایی که رو ظاهر آدمها قضاوت میکنن بگم منم با عقده بزرگ شدم. طعم  ِ تلخ ِ نداری رو هم چشیدم. الانم دارم با زندگی میسازم تا بلکه به احتمال ۱ در میلیون بسازمش...  

پ.ن: 

۱/ به قول یه رفیقی آدم نباید جیک و پوک زندگیش رو تو وبلاگش بنویسه!‌ چون ممکنه ازش سوءاستفاده بشه... منتهی من فکر نمیکنم با فهمیدن مشکلات زندگی مردم بشه ازشون سوءاستفاده کرد!!! در هر حال قبلن گفته بودم٬ بازم میگم. من با خوانندگان وبلاگ مشکل ندارم که خصوصی ننویسم و از این صوبتا... 

  

 

یه فنجون نسکافه ی سرد شده: 

فریبا: مهرتو به همه هدیه کن ولی عشقتو به یک نفر...این خیلی مهمه!

قلبها و پارکینگها!!!

درود 

قلها قصه ی عجیبی دارن. یه وقت دلت میخواد بری تو قلب یه نفر؛ یه وقت یه نفر دوست داره تو قلب تو جا پیدا کنه. اما این قلبها واسه خودشون سیستم دارن. بعضی آدمها قلبشون مثل پارکینگ اختصاصی می مونه و تنها و تنها یه نفر حق داره اون جا ماشینش رو پارک کنه. یعنی گر مذهب مردمان عاقل داری... یک یار بسنده کن که یک دل داری...خوش بحال کسی که تو قلب همچین آدمی جا داره. خیالش راحته که صاب پارکینگ همیشه بهش میرسه و تنها به فکر اونه. هفته ای یه بار حداقل شسته میشه. تمیز میشه. مشکلاتش رفع میشه... خلاصه همه جور بهش رسیدگی میشه.
بعضی دیگه از آدمها قلبشون مثل این پارکینگ عمومی ها میونه. مثل گاراژها!!‌ یکی میاد... یکی میره... یکی میاد و سه ساعت میمونه. یکی بعد از ۳ روز میره و دیگه بر نمیگرده. یعنی کلن واسه صاب پارکینگ فرقی نداره که کی بیاد و کی بره و چقد بمونه؛ فقط واسش مهمه که سودشو ببره. اگه ماشینت توی این پارکینگ ها باشه نه کسی بهش میرسه نه توجهی بهش میکنه. تازه... ممکنه از ماشینت دزدی هم بکنن...
بی چاره کسی که دلش توی یه پارکینگ عمومی گیر کرده...  

پ.ن: 

۱/داستان عجیبی دارن این قلبها... مواظب قلبت باش... پارکینگ عمومیش نکنی یه وقت!! به یدونه ماشین قانع باش که همون ماشین توی روزگار سختی و مشکلات به دادت میرسه... از من گفتن!  

۲/ یه بخش به پست های وبلاگم اضافه کردم به اسم یه فنجون نسکافه ی سرد شده که یکی از نظرات پست قبل رو که جالب نوشته شده و به دلم نشسته رو مینویسم. همین 

  

 

 

یه فنجون نسکافه ی سرد شده: 

حکیمچه: ببین خوب این بنده خدا از ابتدا اشتباه داره! برداشته میگه:فقط رئیس جمهور ایران نیست بلکه...
خوب یکی اول باید حالیش کنه که اصولا این رئیس جمهور بودنش هم زیر سواله!دیگه نماد رو بذار دم کوزه آبشو بخور.

نماد ِ حماقت و دروغگویی!!!

درود 

جناب آقای عاقل الدین٬ مغشوش الذهن٬ کسـ.شعر گویان٬ اسفندیار رحیمی مشایی (دامة افاضاتة) فرمودند که:
امروز احمدی‌نژاد فقط رئیس جمهور ایران نیست بلکه نماد فهم و هوشیاری تاریخی در زمانه کنونی است. 

خداییش چی چی میشه گفت در مقابل این جمله؟؟!! 

پ.ن: 

۱/ اگه ایشون نماینده بنده و امثال بنده است که من کلن نفهم و بی هوشم!!‌ اوکی؟!  

۲/ شایدم درست میگه؛ اما نماد کی ؟؟؟ نماد دروغگویی٬ بی بتگی٬ بیشرمی بی اصالتی٬ بی وطنی٬ بی نا.مو..سی و... 

۳/ البته فکر کنم باز بیماریش عود کرده!! یکی قرصهاشو بهش بده!! البته توصیه کنید که قرصهارو نشسته نخوره!!

دو نکتــ ـه اخلاقیـ‌ - اجتماعیــ !!!

درود 

۱- هر کسی تو زندگی یک یا معدود کسانی رو داره که باهاشون هم حریمه! یعنی چیزیو ازشون قایم نمی کنه و بهشون اعتماد داره. کلن هر کسی نیاز به کسانی داره که بتونه باهاش بی پرده همه حرف های دلش رو بزنه. آدم ها دوست دارند با کسانی زندگی کنند که شامل این دسته هستند. پس اگه با کسی زندگی می کنی که باهات همراز نیست احتمالا دوست نداره باهات زندگی کنه!

درس اخلاقی : کسانی رو که به اجبار تو را تحمل می کنند رها کن تا به کسانی که دوست دارند بپیوندند.

درس اجتماعی : با کسی زندگی کن که می توانی او را در تمام زندگی ات شریک نمایی.

 

۲- آدم بهتره بیش از شنیده هاش به دیده هاش اعتماد کنه! اینو همه می دونن. اما ما گاهی رفتار دیگران رو می بینیم اما دلمون رو به حرفاشون خوش می کنیم. چون اینطوری راحت تر می تونیم خودمون رو گول بزنیم یا سرمون رو بکنیم زیر برف. چون باور بعضی چیزا زندگی رو غیر ممکن می کنه و تو راهی غیر از تغییر زندگیت نداری. چون تغییرات بزرگ شجاعت های بزرگ تر می طلبه و ما از تغییر می ترسیم. اما باید فکر کرد آینده می تونه ترسناک تر باشه اگه شرایط با همین سرعت بد بشه!

درس اخلاقی : نگذار لالایی دیگران خواب غفلت برایت به همراه آورد.

 

پ.ن: 

۱/ وقتی دست یه نفر برات روشده! وقتی میدونی ذاتش با ظاهرش یکی نیست!‌ وقتی میدونی یا تورو خر فرض کرده یا خودش خره که برات فیلم بازی میکنه! چرا... چرا هنوز برات همون آدم سابقه؟!! دلیلش غیر از اینه که از تغییر نوع رابطه ات میترسی؟؟‌ اگه الان تغییر ندی تو آینده ضرر بزرگتری دامن گیرت میشه! (خود تلقینی و دگر تلقینی بود) 

 

غــ ـمـ ـربـ ـا!!

درود

هر چقدر هم که بخوای حساس نباشی و خودتو بزنی به بی خیالی و شاد بودن اما بازم یه سری اتفاقات می افته که نمیذاره حالت خوش باشه! مشکل هم از من نیست هااا!! کلن انگار غمربا شدم! بدبختی اینه که بعضی چیزها رو باید احساس کرد تا بفهمی چه خبره و درکش کنی! هر چقدر هم برای این و اون بگی شاید سطحی درکت کنن اما واقعی غمتو نمیفهمن.
این مامان ها هم واسه خودشون دنیای دارن هااا. بابام زنگ زده و میگه مامانت بی قراری میکنه... زیاد حالش خوش نیست... بردمش دکتر... هرچی میگم چیشده، هیچی نمیگه... فقط میگه دلش برات تنگ شده... زنگ میزنم خونه، مامانم نیست. برادرم میگه رفته بیرون! میگم رفته دکتر؟ میگه خبر ندارم؛ زنگ بزن به خودش! میگم این چند روز چیزیش نبود؟ میگه چندبار قلبش درد گرفت، همین! زنگ میزنم بهش و باهاش صحبت میکنم. هرچی میگم مامان جان، اتفاقی افتاده؟ حالت خوبه؟ میخوای بیام خونه؟ میگه نه! فقط فشارم افتاده بود؛ اومدم دکتر. نگران نباش...
آخه چی چیو نگران نباشم!! از سر شب تاحالا همه فکرم مشغوله... بخدا اون اندازه ارزش ندارم که بخاطر من حالش بد بشه...

پ.ن:

1/ امشب بدجوری به صحبت های آرامش بخش و یا قدم زنی هرچند کوتاه با یه نفر احتیاج داشتم... اما نشد... یعنی به 2 ، 3 نفر رو انداختم که بیا بریم چند دقیقه قدم بزنیم اما کسی حوصله نداشت! گاهی وقتها، دل آدمها، موقع احتیاجشون دلگرمی نداره!!

2/ نه اینکه بخوام با کسی صحبت کنم ها! نه! آخه حرفی نداشتم واسه گفتن! فقط بدجور محتاج ِ ی ِ محبت ِ خاص ِ دلنشین بودم! نصیبم نشد...

3/ حالا هرچی هم بپرسن چته؟!! آخه همه ی مشکلات که به چته پرسیدن حل نمیشه! گاهی لبخند یه عزیز... یه قدم زدن ساده... یه ناز و نوازش مهربونانه... یه... آدمو از این رو به اون رو میکنه!

4/ وبلاگ خودمه... دلم خواست بازم خصوصی هامو توش بنویسم...

5/ خدایا شکرت... نمیدونم بخاطر چی... ولی شکرت... اصلن بخاطر همه چی...

۵ وبلاگ نویس در ۵ سال بعد!!!

درود 

یه جا یه بازی وبلاگی دیدم که خوشم اومد و از اونجایی که من اگه اراده کنم کاری رو انجام بدم باید انجامش بدم٬‌تصمیم گرفتم بنویسمش. باشد که سرافراز شوم... 

قانون بازی: 

باید نام پنج وبلاگی که می خوانید را ذکر کنید و بگویید که فکر می کنید در پنج سال آینده، این وبلاگها درباره چه چیزی می نویسند، به این شرط که وبلاگ آخر، وبلاگ خودتان باشد و کسی که او را دعوت به بازی می کنید، حتما درباره شما بنویسد. 

  

ی فنجـ ون قهـ وه بـا طعمـ تمشـ ک: ایشون با این سن و سالی که الان دارن بعید میدونم تا ۵ سال دیگه دووم بیارن و زنده باشن اما اگه زبونم لال٬ خدای نکرده٬‌روم به دیوار در قید حیات بود و هنوز ارتحال نکرده بود٬‌ احتمالن تا اون موقع دیگه حتمن شوهر کرده و تو وبلاگش از عشقش به شوهرش و خوشحالیش از اینکه بالاخره یه دیوونه ای پیدا شده بگیرتش مینویسه! هراز گاهی هم از دانشگاه و اینکه بعد از ۹ سال هنوز نتونسته درسش رو تموم کنه و این صوبتا مینویسه! 

 

Smile To Me : احتمالن ایشون از بس خندیدن دو گوشه ی لبشون چسبیده به بنا گوششون و دندوناشون از سرما یخ زده و ریخته و تمام صورتش چین و چروک افتاده اما همچنان در مطالب وبلاگش مردم رو دعوت به هر و کر... خنده... قه قه... امید به زندگی و از این چیزها!! 

 

یک جوووون بی مغز : احتمالن تا ۵ سال آینده من همراه با ایشون در مقطع فوق مشغول تحصیل هستیم و البته زبانمون رو هم فول کردیم و داریم میریم فرانسه و سوربون و... بله!! همچنان درگیری بین سر انگشتانش و کیبرد ادامه داره و همه ی خوانندگان وبلاگ من رفتن اونجا و محل سگ به من نمیدن (نه که مطالبش خیلی توپه!!). همچنان خرکاری هاش ادامه داره و درمورد شکستن پای فلان استاد و ترکوندن مغز رئیس بخش و له کردن تـ.خـ.مـ.های سایرین مطلب مینویسه!!! 

 

فصل سوم تراوشات عجیب یک ذهن : ۵ سال دیگه از بس سیگار مارل برو و وینستون مدیوم کشیده که خودش شبیه سیگار شده. توی مطالب وبلاگش هم دیگه از سیگار و قلیون نمی نویسه و رو آورده به نوشتن مزیت های شیشه و هروئین و کراک و این صوبتا!!‌ تازه یه شرکت حمل و نقل مواد مخدر هم میخواد تاسیس کنه!‌ آهنگ وبلاگ هم میذاره. آلبوم جدید چستر بنینگتون. خوانندگان دختر وبلاگش هم چون عاشقشن ازش پیروی میکنن و معتاد میشن! رااااااااستی... اسم وبلاگش هم دیگه شده فصل صد و بیست و چهار هزارم تراوشات عجیب یه ذهن!‌ لامصب مغزش تراوشاتی داره واسه خودش هاااا :)) 

 

وقایع الاتفاقیه زبلستان تیراژ دوم : بالاخره پس از سالها تلاش و کوشش و دود چراغ نفتی خوردن٬‌خانوم دکتر مدرک پزشکیشون رو میگیرن و مطب میزنن!!‌ البته همچنان مثل سابق در عرصه وبلاگ نویسی فعاله و از تعداد بیمارانی که هر روز زیر دستش کشته میشن مطلب مینویسه و از شوهر نازنینش (آخه یه گوش مخملی پیدا میشه که از لحاظ سلامت بینایی و عقلی و سطح هوشیاری مشکل داشته و ایشون رو میگیره!!). البته منم متاسفانه هنوز مطالب طولانی وبلاگ رو میخونم! 

 

میرا... : این دختر همچنان غرق در فلسفه است. سال آخر فلسفه است و هر وقت میری تو وبلاگش یه مطلب در مورد سقراط و رابطه اش با زندگی و یا فلسفه ی چشمها و نحوه ی زیبا تر دیدن زندگی و این صوبتا مینویسه!‌ ازدواج کرده و ۶ تا بچه داره و بچه هاش رو از همون ابتدای امر با کتب فلسفی بزرگ میکنه!‌ البته رمان اولش رو هم چاپ کرده که با فروش زیادی رو به رو شده و به چاپ ۱۰ام رسیده!!! 

 

خودم :  نور کم، یک میز دو نفری، دو صندلی دور از هم، دو سر به هم چسبیده و یک پچ پچ آرام...
دو لیوان چای نصفه و چند ته سیگار... همچنان وضعیت کافه ام همینه!‌ البته اگه فیل تر نشده باشه و وبلاگ دیگه ای نزده باشم! خودم هم دارم فوق گیاهان زینتی میخونم و همچنان در وبلاگم کسـ.شعر مینویسم!!‌ خوانندگان وبلاگم هم همشون پریدن... ای روزگار... ای... 

 

پ.ن: 

۱/ وبلاگ هایی که اسمشون رو نوشتم باید این بازی رو انجام بدن و به عنوان یه پست توی وبلاگشون بنویسن!

۲/ شروع کردم به نوشتن دیدم وبلاگها شدن ۷تا به جای ۵تا. گفتم حیفه ۲تاش رو کم کنم به همین خاطر ۷تایی گذاشتم. 

۳/ یه سری وبلاگ نویس دیگه هم بودن که از همینجا ازشون عذر خواهی میکنم. تعداد کمی رو میتونستم انتخاب کنم. ببخشید. 

۴/ بر همه ی کسایی که این پست رو میخونن  واجب کفاییه که این بازی رو در صورت تمایل انجام بدن!

مکمل ِ‌ آدمیــــ‌ !!!

درود 

یه مسئله ای دیشب ذهن منو درگیر خودش کرد. البته از نوشته هام هیچگونه برداشت نامربوطی نکنید. میخوام بگم که من فقط افکارمو اینجا نوشتم تا با بحث با شما به یه نتیجه ای برسم!
ازدواج! هنوز واسه من سواله که دلیل خیلی ها برای ازدواج چی میتونه باشه! یعنی با خودم فکر کردم که آدمها ازدواج میکنن که آرامش پیدا کنن؟! به مال و منال برسن؟! جایگاه اجتماعی پیدا کنن؟! از سر رفع تکلیف میرن سراغش؟! نمیدونم. اما نظر شخصی من که البته به درست بودن یا نبودنش هنوز ایمان نیاوردم اینه که آدمی توی زندگیش به یه مکمل احتیاج داره. و باید این مکمل رو خودش بگرده و پیدا کنه. با یه نگاه و دلبستن و شماره تلفن و این صوبتا هم بدست نمیاد. مکمل آدمی باید از نظر روحی٬ فکری٬‌اعتقادی و... سازگاری داشته باشه. یعنی روحت در کنارش احساس آرامش کنه. فکرت رو تعالی ببخشه. اعتقادات رو به سخره نگیره. البته یه مسئله ی دیگه هم که توی ازدواج مطرح میشه همون رفع نیاز جـ.نسـ.یه! این مورد رو هم من معتقدم باید تنها و تنها با مکمل آدمی صورت بگیره ولاغیر.
یه موضوع دیگه که تو ذهنم بود اینه که من اعتقادی ندارم که مکمل آدمی باید حتمن جنس مخالفش باشه! یعنی ممکنه توی سی سالگی به نتیجه برسی که فلان رفیقت٬ کاملن مکملته. اگه این موضوع یه تفکر دوجانبه و دو طرفه باشه٬‌از نظر من دیگه احتیاجی به ازدواج نیست!! البته اون بحث نیاز جـ.نسـ.ی می مونه که اگر بخوایم خیلی اوپن مایندانه به قضیه نگاه کنیم باید بگم که دو طرف میتونن در زمینه رفع نیازشون اقدام کنن! حالا از نظر شرعی یا عرفی مشکل داره یا نداره به من مربوط نیست. یعنی حقیقتن به هیچکس مربوط نیست. بحث٬‌بحث مکمل آدمیه. وقتی یه نفر از هر لحاظ کامل کننده تو باشه٬ نمیشه بخاطر یه قضیه ی پیش پا افتاده مثل صـ.کـ.ص بری سراغ جنس مخالفت!! میشه؟؟ 

البته بعضی مسائل از این قبیل رو هنوز جامعه ی ما آمادگی پذیرشش رو نداره و شاید همین الان خیلی از شماها باهاش مخالف کنید اما همیشه در تمام طول تاریخ با تفکرات متفاوت مخالفت شده! شاید یه نفر فقط به یه جنبه ی ازدواج فکر کنه و سایر موارد براش بی اهمیت باشه اما من همه جوانب رو در نظر میگیرم. روحی... عاطفی... فکری... جـ.نسـ.ی... و...
گاهی اوقات٬ افراد بحث پارتنر و این صوبتا رو مطرح میکنن و به مثلن شریک زندگیشون به چشم تنها یه پارتنر نگاه میکنن. به عقیده ی من پارتنر یه چیز جزئیه و کلی نیست. مثلن آدمی میتونه یه پارنتر درسی داشته باشه. یه پارنتر بیزینسی داشته باشه و مثلن یه پارنتر جـ.نسـ.ی! اما در کل نمیشه دیگه اسمشو پارنتر گذاشت و اون دیگه میشه مکمل. و این مکمل رو باید گشت و پیدا کرد. آدمی با هر کسی همین طوری نمیتونه سازگاری و تکامل پیدا کنه... یک نفره که روحتو درک میکنه... یک نفره که میفهمه تورو و میفهمیش... باید گشت و پیداش کرد.  وقتی هم پیداش کردی خودتو باهاش تکامل بده. فرقی نداره هم جنس یا جنس مخالف... مهم کامل شدنه...
 

پ.ن: 

۱/ نیاین بگین کافه چی هـ.مـ.جـ.نسـ.بـ.از شده!!! این عقیده ی من بود... گفتم که هنوز بهش ایمان ندارم اما فکرمو مشغول کرده. نظر شما چیه؟