کــــ افــــ ه پــــ چــ پــــ چــ

ی کــافــه ی دنـج و راحـت بـرای رفـ ـاقـ ـتــ ...

کــــ افــــ ه پــــ چــ پــــ چــ

ی کــافــه ی دنـج و راحـت بـرای رفـ ـاقـ ـتــ ...

عقده هایـــ کودکیـــ !!!

درود 

از اولش هم زندگی چندان مرفه و روبه راهی نداشتیم. مثل بیشتر آدمها٬ زندگیمون پر شده بود از قرض و قسط های عقب افتاده ی وامها و هزار جور قرض و قوله ی دستی دیگه. از ۷ام ماه به اون ور اسم پول رو نباید جلوی بابام می آوردم. خب نداشت که بده. منم چون نمیخواستم بهشون فشار بیارم٬ زیاد خرج نمیتراشیدم. یعنی کلن با یه سری عقده بزرگ شدم. عقده ی داشتن خیلی چیزها. شاید خنده دار باشه و شاید هم گریه دار؛‌ اما خب وضعیتم این بود. سال به سال شایدم هر دو سال یه بار یه مسافرت چند روزه داشتیم. اونم یا شیراز و اصفهان بود یا دیگه حداکثر تا تهران!‌ اما وقتی میشنیدم همسایه بغلیمون تابستونا دوبار میرن شمال و سالی یکی دوبار مسافرت خارجه دارن یه جورایی برام عقده میشد. عقده ی خوشی!‌ خب خوشی های بقیه رو که میدیدم و با خوشی های خودم( به اصطلاح خوشی. آخه همه اش یا تماشای تلویزیون بود یا فوتبال تو کوچه!) مقایسه میکردم٬ به خودم و شایدم به خدا میگفتم این چه وضعشه. چرا باید همیشه با حسرت داشتن خیلی چیزها بزرگ بشم!؟! بعضی حرفها رو که به بقیه میگفتم خندشون میگرفت. میگفتن ناشکری نکن. ولی اونا نمیدونستم تو زندگی ما چه خبره و با سیلی صورت خودتو سرخ نگه داشتن یعنی چی! اما حالا... شاید اون عقده های بچگیم... (اون پلی استیشنی که آرزوشو داشتم و گیرم نیومد... اون دوچرخه های کوهستانی که دلم میخواست تو کوچه ها باهاشون دور بزنم و به بقیه بگم ببینید چه بابای خوبی دارم که چی واسم خریده... اون توپ فوتبال ۱۰ هزار تومنی آویزون شده از مغازه ی لوازم ورزشی سر خیابون که دلم میخواست هرروز بردارمش و با دوستام بریم فوتبال... اون عکسهای شهر های خارجی که وقتی نگاهشون میکردم با خودم میگفتم یعنی میشه منم یه روز برم و اینجاهارو ببینم...) فراموش شده باشن. اما یه چیزی رو فهمیدم. زندگی آدمها کمتر پیش میاد تغییر کنه. آدمی که نداره همیشه ندار می مونه و آدمی که داره همیشه داراست!‌ یعنی اگه بخوای از راه حلال از فقر به غنا برسی نمیتونی!! حالا هرچقدر هم از امید و آرزو و چه میدونم آینده صحبت کنیم و بگیم به آینده امیدوار باش و آینده ات رو بساز و خدا خودش همه چی رو درست میکنه... چه فایده... حرف منو اونی که کشیده باشه میفهمه... اما اونی که تو زندگیش نداشتن رو تجربه نکرده٬ ‌فقط میتونه حرف ِ قشنگ بزنه... درکش براش ممکن نیست...  

آی خدا... حرفامو نذار پای ناشکری... درد و دل بود... فقط خواستم به اونایی که رو ظاهر آدمها قضاوت میکنن بگم منم با عقده بزرگ شدم. طعم  ِ تلخ ِ نداری رو هم چشیدم. الانم دارم با زندگی میسازم تا بلکه به احتمال ۱ در میلیون بسازمش...  

پ.ن: 

۱/ به قول یه رفیقی آدم نباید جیک و پوک زندگیش رو تو وبلاگش بنویسه!‌ چون ممکنه ازش سوءاستفاده بشه... منتهی من فکر نمیکنم با فهمیدن مشکلات زندگی مردم بشه ازشون سوءاستفاده کرد!!! در هر حال قبلن گفته بودم٬ بازم میگم. من با خوانندگان وبلاگ مشکل ندارم که خصوصی ننویسم و از این صوبتا... 

  

 

یه فنجون نسکافه ی سرد شده: 

فریبا: مهرتو به همه هدیه کن ولی عشقتو به یک نفر...این خیلی مهمه!

قلبها و پارکینگها!!!

درود 

قلها قصه ی عجیبی دارن. یه وقت دلت میخواد بری تو قلب یه نفر؛ یه وقت یه نفر دوست داره تو قلب تو جا پیدا کنه. اما این قلبها واسه خودشون سیستم دارن. بعضی آدمها قلبشون مثل پارکینگ اختصاصی می مونه و تنها و تنها یه نفر حق داره اون جا ماشینش رو پارک کنه. یعنی گر مذهب مردمان عاقل داری... یک یار بسنده کن که یک دل داری...خوش بحال کسی که تو قلب همچین آدمی جا داره. خیالش راحته که صاب پارکینگ همیشه بهش میرسه و تنها به فکر اونه. هفته ای یه بار حداقل شسته میشه. تمیز میشه. مشکلاتش رفع میشه... خلاصه همه جور بهش رسیدگی میشه.
بعضی دیگه از آدمها قلبشون مثل این پارکینگ عمومی ها میونه. مثل گاراژها!!‌ یکی میاد... یکی میره... یکی میاد و سه ساعت میمونه. یکی بعد از ۳ روز میره و دیگه بر نمیگرده. یعنی کلن واسه صاب پارکینگ فرقی نداره که کی بیاد و کی بره و چقد بمونه؛ فقط واسش مهمه که سودشو ببره. اگه ماشینت توی این پارکینگ ها باشه نه کسی بهش میرسه نه توجهی بهش میکنه. تازه... ممکنه از ماشینت دزدی هم بکنن...
بی چاره کسی که دلش توی یه پارکینگ عمومی گیر کرده...  

پ.ن: 

۱/داستان عجیبی دارن این قلبها... مواظب قلبت باش... پارکینگ عمومیش نکنی یه وقت!! به یدونه ماشین قانع باش که همون ماشین توی روزگار سختی و مشکلات به دادت میرسه... از من گفتن!  

۲/ یه بخش به پست های وبلاگم اضافه کردم به اسم یه فنجون نسکافه ی سرد شده که یکی از نظرات پست قبل رو که جالب نوشته شده و به دلم نشسته رو مینویسم. همین 

  

 

 

یه فنجون نسکافه ی سرد شده: 

حکیمچه: ببین خوب این بنده خدا از ابتدا اشتباه داره! برداشته میگه:فقط رئیس جمهور ایران نیست بلکه...
خوب یکی اول باید حالیش کنه که اصولا این رئیس جمهور بودنش هم زیر سواله!دیگه نماد رو بذار دم کوزه آبشو بخور.

نماد ِ حماقت و دروغگویی!!!

درود 

جناب آقای عاقل الدین٬ مغشوش الذهن٬ کسـ.شعر گویان٬ اسفندیار رحیمی مشایی (دامة افاضاتة) فرمودند که:
امروز احمدی‌نژاد فقط رئیس جمهور ایران نیست بلکه نماد فهم و هوشیاری تاریخی در زمانه کنونی است. 

خداییش چی چی میشه گفت در مقابل این جمله؟؟!! 

پ.ن: 

۱/ اگه ایشون نماینده بنده و امثال بنده است که من کلن نفهم و بی هوشم!!‌ اوکی؟!  

۲/ شایدم درست میگه؛ اما نماد کی ؟؟؟ نماد دروغگویی٬ بی بتگی٬ بیشرمی بی اصالتی٬ بی وطنی٬ بی نا.مو..سی و... 

۳/ البته فکر کنم باز بیماریش عود کرده!! یکی قرصهاشو بهش بده!! البته توصیه کنید که قرصهارو نشسته نخوره!!

دو نکتــ ـه اخلاقیـ‌ - اجتماعیــ !!!

درود 

۱- هر کسی تو زندگی یک یا معدود کسانی رو داره که باهاشون هم حریمه! یعنی چیزیو ازشون قایم نمی کنه و بهشون اعتماد داره. کلن هر کسی نیاز به کسانی داره که بتونه باهاش بی پرده همه حرف های دلش رو بزنه. آدم ها دوست دارند با کسانی زندگی کنند که شامل این دسته هستند. پس اگه با کسی زندگی می کنی که باهات همراز نیست احتمالا دوست نداره باهات زندگی کنه!

درس اخلاقی : کسانی رو که به اجبار تو را تحمل می کنند رها کن تا به کسانی که دوست دارند بپیوندند.

درس اجتماعی : با کسی زندگی کن که می توانی او را در تمام زندگی ات شریک نمایی.

 

۲- آدم بهتره بیش از شنیده هاش به دیده هاش اعتماد کنه! اینو همه می دونن. اما ما گاهی رفتار دیگران رو می بینیم اما دلمون رو به حرفاشون خوش می کنیم. چون اینطوری راحت تر می تونیم خودمون رو گول بزنیم یا سرمون رو بکنیم زیر برف. چون باور بعضی چیزا زندگی رو غیر ممکن می کنه و تو راهی غیر از تغییر زندگیت نداری. چون تغییرات بزرگ شجاعت های بزرگ تر می طلبه و ما از تغییر می ترسیم. اما باید فکر کرد آینده می تونه ترسناک تر باشه اگه شرایط با همین سرعت بد بشه!

درس اخلاقی : نگذار لالایی دیگران خواب غفلت برایت به همراه آورد.

 

پ.ن: 

۱/ وقتی دست یه نفر برات روشده! وقتی میدونی ذاتش با ظاهرش یکی نیست!‌ وقتی میدونی یا تورو خر فرض کرده یا خودش خره که برات فیلم بازی میکنه! چرا... چرا هنوز برات همون آدم سابقه؟!! دلیلش غیر از اینه که از تغییر نوع رابطه ات میترسی؟؟‌ اگه الان تغییر ندی تو آینده ضرر بزرگتری دامن گیرت میشه! (خود تلقینی و دگر تلقینی بود) 

 

غــ ـمـ ـربـ ـا!!

درود

هر چقدر هم که بخوای حساس نباشی و خودتو بزنی به بی خیالی و شاد بودن اما بازم یه سری اتفاقات می افته که نمیذاره حالت خوش باشه! مشکل هم از من نیست هااا!! کلن انگار غمربا شدم! بدبختی اینه که بعضی چیزها رو باید احساس کرد تا بفهمی چه خبره و درکش کنی! هر چقدر هم برای این و اون بگی شاید سطحی درکت کنن اما واقعی غمتو نمیفهمن.
این مامان ها هم واسه خودشون دنیای دارن هااا. بابام زنگ زده و میگه مامانت بی قراری میکنه... زیاد حالش خوش نیست... بردمش دکتر... هرچی میگم چیشده، هیچی نمیگه... فقط میگه دلش برات تنگ شده... زنگ میزنم خونه، مامانم نیست. برادرم میگه رفته بیرون! میگم رفته دکتر؟ میگه خبر ندارم؛ زنگ بزن به خودش! میگم این چند روز چیزیش نبود؟ میگه چندبار قلبش درد گرفت، همین! زنگ میزنم بهش و باهاش صحبت میکنم. هرچی میگم مامان جان، اتفاقی افتاده؟ حالت خوبه؟ میخوای بیام خونه؟ میگه نه! فقط فشارم افتاده بود؛ اومدم دکتر. نگران نباش...
آخه چی چیو نگران نباشم!! از سر شب تاحالا همه فکرم مشغوله... بخدا اون اندازه ارزش ندارم که بخاطر من حالش بد بشه...

پ.ن:

1/ امشب بدجوری به صحبت های آرامش بخش و یا قدم زنی هرچند کوتاه با یه نفر احتیاج داشتم... اما نشد... یعنی به 2 ، 3 نفر رو انداختم که بیا بریم چند دقیقه قدم بزنیم اما کسی حوصله نداشت! گاهی وقتها، دل آدمها، موقع احتیاجشون دلگرمی نداره!!

2/ نه اینکه بخوام با کسی صحبت کنم ها! نه! آخه حرفی نداشتم واسه گفتن! فقط بدجور محتاج ِ ی ِ محبت ِ خاص ِ دلنشین بودم! نصیبم نشد...

3/ حالا هرچی هم بپرسن چته؟!! آخه همه ی مشکلات که به چته پرسیدن حل نمیشه! گاهی لبخند یه عزیز... یه قدم زدن ساده... یه ناز و نوازش مهربونانه... یه... آدمو از این رو به اون رو میکنه!

4/ وبلاگ خودمه... دلم خواست بازم خصوصی هامو توش بنویسم...

5/ خدایا شکرت... نمیدونم بخاطر چی... ولی شکرت... اصلن بخاطر همه چی...

۵ وبلاگ نویس در ۵ سال بعد!!!

درود 

یه جا یه بازی وبلاگی دیدم که خوشم اومد و از اونجایی که من اگه اراده کنم کاری رو انجام بدم باید انجامش بدم٬‌تصمیم گرفتم بنویسمش. باشد که سرافراز شوم... 

قانون بازی: 

باید نام پنج وبلاگی که می خوانید را ذکر کنید و بگویید که فکر می کنید در پنج سال آینده، این وبلاگها درباره چه چیزی می نویسند، به این شرط که وبلاگ آخر، وبلاگ خودتان باشد و کسی که او را دعوت به بازی می کنید، حتما درباره شما بنویسد. 

  

ی فنجـ ون قهـ وه بـا طعمـ تمشـ ک: ایشون با این سن و سالی که الان دارن بعید میدونم تا ۵ سال دیگه دووم بیارن و زنده باشن اما اگه زبونم لال٬ خدای نکرده٬‌روم به دیوار در قید حیات بود و هنوز ارتحال نکرده بود٬‌ احتمالن تا اون موقع دیگه حتمن شوهر کرده و تو وبلاگش از عشقش به شوهرش و خوشحالیش از اینکه بالاخره یه دیوونه ای پیدا شده بگیرتش مینویسه! هراز گاهی هم از دانشگاه و اینکه بعد از ۹ سال هنوز نتونسته درسش رو تموم کنه و این صوبتا مینویسه! 

 

Smile To Me : احتمالن ایشون از بس خندیدن دو گوشه ی لبشون چسبیده به بنا گوششون و دندوناشون از سرما یخ زده و ریخته و تمام صورتش چین و چروک افتاده اما همچنان در مطالب وبلاگش مردم رو دعوت به هر و کر... خنده... قه قه... امید به زندگی و از این چیزها!! 

 

یک جوووون بی مغز : احتمالن تا ۵ سال آینده من همراه با ایشون در مقطع فوق مشغول تحصیل هستیم و البته زبانمون رو هم فول کردیم و داریم میریم فرانسه و سوربون و... بله!! همچنان درگیری بین سر انگشتانش و کیبرد ادامه داره و همه ی خوانندگان وبلاگ من رفتن اونجا و محل سگ به من نمیدن (نه که مطالبش خیلی توپه!!). همچنان خرکاری هاش ادامه داره و درمورد شکستن پای فلان استاد و ترکوندن مغز رئیس بخش و له کردن تـ.خـ.مـ.های سایرین مطلب مینویسه!!! 

 

فصل سوم تراوشات عجیب یک ذهن : ۵ سال دیگه از بس سیگار مارل برو و وینستون مدیوم کشیده که خودش شبیه سیگار شده. توی مطالب وبلاگش هم دیگه از سیگار و قلیون نمی نویسه و رو آورده به نوشتن مزیت های شیشه و هروئین و کراک و این صوبتا!!‌ تازه یه شرکت حمل و نقل مواد مخدر هم میخواد تاسیس کنه!‌ آهنگ وبلاگ هم میذاره. آلبوم جدید چستر بنینگتون. خوانندگان دختر وبلاگش هم چون عاشقشن ازش پیروی میکنن و معتاد میشن! رااااااااستی... اسم وبلاگش هم دیگه شده فصل صد و بیست و چهار هزارم تراوشات عجیب یه ذهن!‌ لامصب مغزش تراوشاتی داره واسه خودش هاااا :)) 

 

وقایع الاتفاقیه زبلستان تیراژ دوم : بالاخره پس از سالها تلاش و کوشش و دود چراغ نفتی خوردن٬‌خانوم دکتر مدرک پزشکیشون رو میگیرن و مطب میزنن!!‌ البته همچنان مثل سابق در عرصه وبلاگ نویسی فعاله و از تعداد بیمارانی که هر روز زیر دستش کشته میشن مطلب مینویسه و از شوهر نازنینش (آخه یه گوش مخملی پیدا میشه که از لحاظ سلامت بینایی و عقلی و سطح هوشیاری مشکل داشته و ایشون رو میگیره!!). البته منم متاسفانه هنوز مطالب طولانی وبلاگ رو میخونم! 

 

میرا... : این دختر همچنان غرق در فلسفه است. سال آخر فلسفه است و هر وقت میری تو وبلاگش یه مطلب در مورد سقراط و رابطه اش با زندگی و یا فلسفه ی چشمها و نحوه ی زیبا تر دیدن زندگی و این صوبتا مینویسه!‌ ازدواج کرده و ۶ تا بچه داره و بچه هاش رو از همون ابتدای امر با کتب فلسفی بزرگ میکنه!‌ البته رمان اولش رو هم چاپ کرده که با فروش زیادی رو به رو شده و به چاپ ۱۰ام رسیده!!! 

 

خودم :  نور کم، یک میز دو نفری، دو صندلی دور از هم، دو سر به هم چسبیده و یک پچ پچ آرام...
دو لیوان چای نصفه و چند ته سیگار... همچنان وضعیت کافه ام همینه!‌ البته اگه فیل تر نشده باشه و وبلاگ دیگه ای نزده باشم! خودم هم دارم فوق گیاهان زینتی میخونم و همچنان در وبلاگم کسـ.شعر مینویسم!!‌ خوانندگان وبلاگم هم همشون پریدن... ای روزگار... ای... 

 

پ.ن: 

۱/ وبلاگ هایی که اسمشون رو نوشتم باید این بازی رو انجام بدن و به عنوان یه پست توی وبلاگشون بنویسن!

۲/ شروع کردم به نوشتن دیدم وبلاگها شدن ۷تا به جای ۵تا. گفتم حیفه ۲تاش رو کم کنم به همین خاطر ۷تایی گذاشتم. 

۳/ یه سری وبلاگ نویس دیگه هم بودن که از همینجا ازشون عذر خواهی میکنم. تعداد کمی رو میتونستم انتخاب کنم. ببخشید. 

۴/ بر همه ی کسایی که این پست رو میخونن  واجب کفاییه که این بازی رو در صورت تمایل انجام بدن!

مکمل ِ‌ آدمیــــ‌ !!!

درود 

یه مسئله ای دیشب ذهن منو درگیر خودش کرد. البته از نوشته هام هیچگونه برداشت نامربوطی نکنید. میخوام بگم که من فقط افکارمو اینجا نوشتم تا با بحث با شما به یه نتیجه ای برسم!
ازدواج! هنوز واسه من سواله که دلیل خیلی ها برای ازدواج چی میتونه باشه! یعنی با خودم فکر کردم که آدمها ازدواج میکنن که آرامش پیدا کنن؟! به مال و منال برسن؟! جایگاه اجتماعی پیدا کنن؟! از سر رفع تکلیف میرن سراغش؟! نمیدونم. اما نظر شخصی من که البته به درست بودن یا نبودنش هنوز ایمان نیاوردم اینه که آدمی توی زندگیش به یه مکمل احتیاج داره. و باید این مکمل رو خودش بگرده و پیدا کنه. با یه نگاه و دلبستن و شماره تلفن و این صوبتا هم بدست نمیاد. مکمل آدمی باید از نظر روحی٬ فکری٬‌اعتقادی و... سازگاری داشته باشه. یعنی روحت در کنارش احساس آرامش کنه. فکرت رو تعالی ببخشه. اعتقادات رو به سخره نگیره. البته یه مسئله ی دیگه هم که توی ازدواج مطرح میشه همون رفع نیاز جـ.نسـ.یه! این مورد رو هم من معتقدم باید تنها و تنها با مکمل آدمی صورت بگیره ولاغیر.
یه موضوع دیگه که تو ذهنم بود اینه که من اعتقادی ندارم که مکمل آدمی باید حتمن جنس مخالفش باشه! یعنی ممکنه توی سی سالگی به نتیجه برسی که فلان رفیقت٬ کاملن مکملته. اگه این موضوع یه تفکر دوجانبه و دو طرفه باشه٬‌از نظر من دیگه احتیاجی به ازدواج نیست!! البته اون بحث نیاز جـ.نسـ.ی می مونه که اگر بخوایم خیلی اوپن مایندانه به قضیه نگاه کنیم باید بگم که دو طرف میتونن در زمینه رفع نیازشون اقدام کنن! حالا از نظر شرعی یا عرفی مشکل داره یا نداره به من مربوط نیست. یعنی حقیقتن به هیچکس مربوط نیست. بحث٬‌بحث مکمل آدمیه. وقتی یه نفر از هر لحاظ کامل کننده تو باشه٬ نمیشه بخاطر یه قضیه ی پیش پا افتاده مثل صـ.کـ.ص بری سراغ جنس مخالفت!! میشه؟؟ 

البته بعضی مسائل از این قبیل رو هنوز جامعه ی ما آمادگی پذیرشش رو نداره و شاید همین الان خیلی از شماها باهاش مخالف کنید اما همیشه در تمام طول تاریخ با تفکرات متفاوت مخالفت شده! شاید یه نفر فقط به یه جنبه ی ازدواج فکر کنه و سایر موارد براش بی اهمیت باشه اما من همه جوانب رو در نظر میگیرم. روحی... عاطفی... فکری... جـ.نسـ.ی... و...
گاهی اوقات٬ افراد بحث پارتنر و این صوبتا رو مطرح میکنن و به مثلن شریک زندگیشون به چشم تنها یه پارتنر نگاه میکنن. به عقیده ی من پارتنر یه چیز جزئیه و کلی نیست. مثلن آدمی میتونه یه پارنتر درسی داشته باشه. یه پارنتر بیزینسی داشته باشه و مثلن یه پارنتر جـ.نسـ.ی! اما در کل نمیشه دیگه اسمشو پارنتر گذاشت و اون دیگه میشه مکمل. و این مکمل رو باید گشت و پیدا کرد. آدمی با هر کسی همین طوری نمیتونه سازگاری و تکامل پیدا کنه... یک نفره که روحتو درک میکنه... یک نفره که میفهمه تورو و میفهمیش... باید گشت و پیداش کرد.  وقتی هم پیداش کردی خودتو باهاش تکامل بده. فرقی نداره هم جنس یا جنس مخالف... مهم کامل شدنه...
 

پ.ن: 

۱/ نیاین بگین کافه چی هـ.مـ.جـ.نسـ.بـ.از شده!!! این عقیده ی من بود... گفتم که هنوز بهش ایمان ندارم اما فکرمو مشغول کرده. نظر شما چیه؟

گــ ُ ــل ِ بیـــ خـ ـار

درود

این همه این در و اون در بزن... این همه قربون صدقه ی این و اون برو و به پاشون بیوفت... واسه اشتباهاتت با التماش ازشون عذر خواهی کن... این همه وقتت رو صرف دوست و رفیقایی کن که شاید امروز دوستت داشته باشن اما ممکنه فردا دیگه نباشن... این همه فکرت رو مشغول کن که با فلان دختر یا فلان پسر دوست بشم یا نشم... واسه بعضی ها گریه کن... و هزار تا کار ریز و درشت دیگه!! اما افسوس... افسوس که نصف این وقتها رو صرف مادرها نمیشه. کسی که تمام زندگیش به پای ما میشینه و بیشتر از همه و واقعی تر و بی شیله پیله تر از بقیه دوستمون داره و همه کاری رو بی منت برامون انجام میده اما جوابش همیشه بی مهریه...
وقتی بچه ایم تمام روزش رو اختصاص میده به ما و حواسش به ماست... بزرگتر که میشیم حواسش هست اشتباهی نکنیم و پا کج نذاریم... همیشه دلواپسه... همیشه نگرانه... همیشه خودش چروک میشه تا جوونش قد بکشه و رعنا بشه...

:. 

صبح کله ی سحر اگه بگم ساعت ۴ بیدارم کن٬‌ خودش درست نمیخوابه تا بتونه بیدارم کنه...
فقط کافیه بگم فلان چیز رو میخوام٬‌ تمام تلاشش رو میکنه که برام جورش کنه... 

اشتباه که میکنم٬‌ معذرت خواهی که میکنم٬‌ اینقدر مهربونه که قبول میکنه... 

اون روز... اون روز که پاکت سیگارم رو دید و تو چهره اش دلهره و ناراحتی رو دیدم٬‌ از خودم بدم اومد... اما... با همه ی مهربونیش وقتی گفتم اشتباه کردم٬‌بخشید...  

وقتی با خودم فکر میکنم که مادرم برام چه کارهایی کرد و من براش چه کارهایی کردم از خودم شرمنده میشم...  

 

پ.ن: 

۱/ الان که شیرازم و ازش دورم همه اش دلهره داره و دلتنگه... خب مادره دیگه... 

۲/ ای خدا... این همه به پای دوست و رفیق آدم خودشو خراب کنه و کوچیک کنه اما مادرشو فراموش کنه...  

۳/ نه تنها روز مادر٬‌ ایشالا تمام طول سال مادرها شاد باشن و خوشحال...  

۴/ آسودگی از محن ندارد مادر  

                آسایش جان و تن ندارد مادر  

     دارد غم و اندوه جگر گوشه خویش  

                ورنه غم خویشتن ندارد مادر   –   رهی معیری

۱۲ ماه ِ سال عزاداری واجب است!!

درود 

من هنوز که هنوزه از کار این مملکت و مردم و یه مشت عقب مونده ی متحجر سر در نیاوردم. توی یکی از این سایتهای به اصطلاح مفید!! دولتی٬ چهارتا کلیپ دادن بیرون و وااسفا و آه و ناله و شیون راه انداختن که بـــلـــه... وضع دانشگاه های ما داره رو به فساد و تباهی کشیده میشه و باید کاری کرد وگرنه اسلام و مسلمین به خطر می افتن و...
حالا این کلیپ ها چی چیه؟!! یه جا ۴تا پسر آهنگ گذاشتن دست میزنن... یه جا ٬۲ ۳ تا دختر مقنعه شون تا وسط سرشون رفته... یه جا یه دختر داره تئاتر کار میکنه جلوی جماعت... یه جا پسره داره دلقک بازی در میاره جلو دخترا و...
جالبی قضیه نظراتیه که ملت فــــهـــیــــم!! در مورد مطلب دادن. یکی از عزیزان  فرمودند که این وضع ِ افتضاح ِ دانشگاهها نتیجه دولت خاتمیه و خاتمی بود که ایران رو به قهقرا برد!! دیگر عزیزی لطف کردن و فرمودند وقتی آزادی زیاد توی مملکت باشه٬ نتیجه اش میشه این. باید همشون رو گرفت و اونقدر زد تا آدم بشن!! یه شخص کاملن محترم گلواژه تلاوت کردند که کاش این جوجه دانشجوها ایران میومدن دانشگاهای آمریکا رو می دیدند که چینی و ژاپنی و هندی و آمریکایی چه جوری می گردند و دنبال چی هستند . به خدا اگر کسی تونست یک دختر فقط یک دختر آرایش کرده تو مقطع لیسانس اینجا پیدا کنه تو دانشگاه ، اونوقت حق با ایناست. (البته ایشون نفرمودند که حالا دانشجوهاشون دنبال هرچی هستن مهم نیست! مسئولین مملکتشون دنبال چی هستن و مسئولین ما دنبال چی هستن!!). و در پایان هم یک نفر جهت خاتمه دادن به قضیه فرموده نگران نباشید پروژه اسلامی کردن دانشگاه بزودی شروع خواهد شد!!! 

:. 

چندتا نکته که این فیلمها برام داشت این بود که ۱- من مشکل اخلاقی ندیدم که اینها توی بوق و کرنا کردنش. یه مشت جوون شاد و سرخوش دیدم. البته شادی ظاهری. وقتی توی این مملکت ۱۲ ماه سال مشغول عزاداری و مجلس ختم واسه ۱۲۴هزار پیامبر و امام و نوه ی امام و آخوند منبری و سایر علما و فضلا هستن٬ ملت غمزده میشن! حالا چهارتا جوون شاد هم که پیدا بشه٬‌اینا چشم دیدنشون رو ندارن!!! عجب 

۲- دولت خاتمی! آخه خاتمی که ۸ سال بیشتر رئیس جمهور نبود. اون چه رئیس جمهوری!! تو کارش دخالت کردن. اذیتش کردن. تهمت زدن. محدودش کردن. همه جور نذاشتن کارش رو انجالم بده؛ بعد همه عقب موندگی های فرهنگی-شعوری خودشون رو وصل میکنن به خاتمی!! آخه اگه خاتمی اینقدر قدرت داشت که توی ۸ سال مملکت ِ‌ پاک و اسلامیتون رو زیر و رو کنه که الان حکومت دست شما نبود!! ۳۰ سال زدن تو سر ملت و خواستن به زور همه رو چادر چاقچولی کنن و اسلام ناب ِ ساخته دست خودشون رو به خورد مردم بدن این شده نتیجه اش! چرا وصلش میکنین به خاتمی؟؟! 

۳- یه نفر گفته بود ۲۰ سال پیش جوونها تو جبهه چیکار کردن و امروز چیکار میکنن!!‌ یکی نیست بگه آخه اخوی٬ ۲۰ سال پیش همون بچه دبیرستانی های مو بلند و شلوار گشاد ِ زمان شاهی رفتن جبهه و جنگیدن و تسبیح به دست ها و سجاده آبکش ها توی کنج خونه داشتن برای رزمندگان دعا میکردن!! تا بلکه خدا توفیق بده و مشرف بشن جبهه!!  

۴- به نظر من تمام این وقایع نتیجه دسیسه های دشمنان به خصوص آمریکای جهانخوار  و اسرائیل غاصبه و انگلیس حیله گر و روسیه ی دو دوزه باز و چین نامرد و عربستان وهابی و سایر کشورهاست که همه و همه دست در دست هم دادن تا کشور موفق و تاثیر گذار مارو در عرصه جهانی به نابودی و ابتذال بکشونن!!! 

۵- آخه بیچاره ها. مملکت داره از مشکلات اقتصادی از هم میپاشه. مردم توی فقر دست و پا میزنن. تورم کمر مردم رو شکسته. اونوقت شما همه چیز رو گل و بلبل میبیند و فقط مونده بود گیر بدید به شادی چهارتا جوون؟؟ واقعن مشکل مملکت ما اینه؟ مشکل مملکت ما٬‌موی جوون های ماست؟ هه... خدایا خودت بخیر بگذرون...

آخرین درد و دلم در این وبلاگ!!!

درود 

سابق بر این عادت نداشتم از حال و احوالم توی این وبلاگ بنویسم و همیشه مطالبم رو سعی میکرد ربطی ندم به حالم! یعنی از همه جا و همه چی مینوشتم جز خودم. از وقتی این وبلاگ رو زدم سعی کردم صداقت داشته باشم و بدون سانسور هرچی به ذهنم رسید بنویسم. منتهی انگار اشتباه کردم. شب با یکی دعوام میشه و اعصابم خورد میشه٬ صبح میام اینجا مینویسم٬ یک ساعت بعدش طرف میاد هرچی دلش خواست بهم میگه و دلخوره که چرا توی وبلاگ نوشتم! یا مثلا همین مطلب قبلی؛ خب اعصاب آدمو تر زده بهش رفته بعدش که من میام اینجا مینویسم٬ میاد و میگه چرا هر چرتی پرتی تو وبلاگت مینویسی! یا چرا از همه چی تو وبلاگت مینویسی!؟ خب من به چه زبونی به ملت بفهمونم که وبلاگ خودمه و هرچی دلم میخواد توش مینویسم. دلیلی نداره ناراحت بشید! تو با رفتار مسخره ات آدمو دلخور و ناراحت میکنی هیچی نیست٬‌من میام و اینجا با خواننده هام درد و دل میکنم اشتباهه؟!! 

:. 

تعادل 

یکی به من بگه تعادل یعنی چی؟ وقتی یه نفر رو به عدم تعادل متهم میکنن به نظرتون چه رفتاری ازش دیدن؟ مثل اگه یه نفر رو یکنواخت دوست داشته باشی و هر از گاهی دوز دوست داشتنت بره بالا اسمش میشه عدم تعادل یا اینکه صبح یه نفر رو ماچ کنی و ظهر بزنی تو گوشش و عصر محلش نذاری و شب قربون صدقه اش بری میشه عدم تعادل! 

:. 

حوصله 

یه نفر حوصله رو واسه من تعریف کنه! دقیقن این حوصله چی چیه که من حتی توی بدترین شرایط روحی و جسمیم واسه بقیه دارمش اما بقیه به من که میرسه گاهی ندارنش!؟؟ حوصله مدل های مختلف داره؟ مثلا آدم میتونه به نفر بگه حوصله ندارم اما واسه یکی دیگه حوصله داشته باشه؟ خب چرا آدمها درک نمیکنن که فرصت باهم بودنشون خیلی کوتاهه و مثل برق و باد میگذره و اگه از همین فرصت هایی هم که پیش روشون گذاشته بخاطر بی حوصله بودن٬‌باهم بودنشون رو کنار بذارن٬‌ممکنه خیلی زود٬ دیر بشه!!؟ آدمها وقتی باهم هستن حوصله هم رو ندارن و وقتی از هم دور میشن ادعا میکنن که دلتنگ هم شدن... 

:. 

وبلاگ شخصی 

کسی میدونه وبلاگ شخصی یعنی چی؟ یعنی جایی که آدم اگه بخواد توش مطلب بنویسه باید بگرده ببینه مطلبش باعث میشه کی از دستش ناراحت میشه و کی خوشحال؟؟ یعنی جایی که باید خودتو سانسور کنی و ننویسی چون ممکنه مثلن رفاقتت آسیب ببینه؟!! 

:. 

رفاقت 

هنوز دنبال تعریفشم. اون تعریفی که من از رفاقت دارم رو کسی نمیفهمه یا نمیخواد دنبالش باشه. آدمها انگار بدشون میاد کسی زیاد٬ خیلی زیاد دوستشون داشته باشه. رفاقت... زمونه... زندگی... بی خیال... اعصاب معصاب ندارم!!! 

:. 

اعصاب معصاب 

یه چیزی تو مایه های همون حوصله است دیگه!! نیست؟ چیزیه که وقتی حرف منطقی میزنی بقیه ندارن! چیزیه که وقتی یه نفر با یه نفر دیگه دعواش میشه واسه تو نداره! چیزیه که کلن وقتی حوصله نباشه اینم نیست! البته توی آدمهایی خودخواه! 

:. 

زندگی 

شما زندگی میکنید یا زندگی شما رو!!؟ 

:. 

در پایان... من... اعصاب معصاب ندارم... حوصله ندارم... تو رفاقتم موندم...  وبلاگ شخصیم٬ شخصی نیست... متعادل نیستم... زندگی هم نمیکنم٬‌پس زندگی داره... بیخال!!!