کــــ افــــ ه پــــ چــ پــــ چــ

ی کــافــه ی دنـج و راحـت بـرای رفـ ـاقـ ـتــ ...

کــــ افــــ ه پــــ چــ پــــ چــ

ی کــافــه ی دنـج و راحـت بـرای رفـ ـاقـ ـتــ ...

j'apprends le francais

درود 

عارضم به خدمتتون که این دبیران و اساتید محترم بیش از 8 سال جون کندن تا شخص بنده زبان شیرین! انگلیسی رو یادبگیرم اما نشد. یعنی شد؛ اما به اندازه 8سال خوندن نشد!
با خودم فکر کردم اینطوری فایده نداره. باید یه زبان دیگه رو از پایه یاد بگیرم؛ الان حدود 1 ماهه که میرم آموزش زبان فغانسه!!! در حد سلام علیک و احول پرسی و شمارش اعداد و چه میدونم... شغل... معرفی... علایق و... یادگرفتم. یعنی بیشتر از این هنوز یاد ندادن که یاد بگیرم :) 

احتمالن فرانسه رو با جدیت بیشتری نسبت به انگلیسی دنبال کنم. میخوام برم دانشگاه سوربن :)) 

پ.ن: 

۱/ لامصب زبون مسخره ای هم هست ها!! یه کلماتی داره که آدم ... ِش پاره میشه تا تلفظشون کنه و یادشون بگیره! دیکته اش هم که دیگه هیچی... احمقها یه سری حروف رو مینویسم اما نمیخونن... عند کـ.سخل بازی ان! این استاد فرانسه هه میگفت ژاک شیراک بعد از اینکه رئیس جمهور شده بود، دیکته فرانسه رو گرفت 18 از 20!!! حالا ببین ما چند میگیریم...  

۲/ j'apprends le francais : من فرانسه میخوانم.

ب.ن:  

۱/ نظرات پست قبل رو فردا جواب میدم. امتحان اصول باغبانی دارم و باید برم بخونم...

قلمی بی جوهر برای نوشتن سرنوشت!

درود

ابراهیم همه بت ها را شکست و تبر را در دست بت بزرگ گذاشت و خدا هم روز ازل سرنوشت ما را نوشت و قلم را به ما داد، ساده دلان گمان می کنند می توان با این قلم چیزی نوشت...

خـــ ـرابـ ــــ !!!

درود 

یه پست قبل از این نوشته بودم و گفته بودم یه نفر برامیه فال بگیره. دوستان زحمت کشیدن وفال گرفتن. از همشون ممنونم. یکی ازدوستان٬پرستو خانوم٬ فالی که گرفته بود ازسهراب بود. به دلم نشست...

فرسود پای خود را چشمم به راه دور
تا حرف من پذیرد آخر که :زندگی
رنگ خیال بر رخ تصویر خواب بود.

دل را به رنج هجر سپردم، ولی چه سود،
پایان شام شکوه ام٬
صبح عتاب بود.

چشمم نخورد آب از این عمر پر شکست؛
این خانه را تمامی پی روی آب بود.

پایم خلیده خار بیابان .
جز با گلوی خشک نکوبیده ام به راه.
لیکن کسی ، ز راه مددکاری،
دستم اگر گرفت، فریب سراب بود.

خوب زمانه رنگ دوامی به خود ندید.
کندی نهفته داشت شب رنج من به دل،
اما به کار روز نشاطم شتاب بود.

آبادی ام ملول شد از صحبت زوال .
بانگ سرور در دلم افسرد، کز نخست
تصویر جغد زیب تن این خراب بود... 

 

پ.ن: 

۱/ پست فال حذف شد. ممنون 

۲/ درمورد شعر سهراب که نمیخواید نظر بدید؟!! کامنت دونی بسته است!

بیچاره دلم...

درود 

تمام زندگیم شده درک کردن بقیه... 

تمام عمرم به فهمیدن بقیه گذشت... 

همیشه سعی کردم نذارم بامن به کسی بدبگذره... 

اما بیچاره دل خودم که فراموشش کردم. بیچاره دلم که کسی درکش نکرد... بیچاره دلم که همیشه به پای دردهای بقیه سوخت... 

چی بنویسم الان که بفهمی بغضم ترکیده و دارم گریه میکنم!؟ 

از چی بنویسم که بفهمی دل بیچاره ام به چه حال و روزی افتاده؟! همین دلی که کارش٬ عمری٬درک کردن بقیه بود الان هیچکی رو نداره که درکش کنه.

:. 

پ.ن: 

۱/ هرجا رفتم و هر کاری کردم همیشه بدوم هیچ منتی کمکم کرد... نه ناراحت شد نه از دستم دلخور که چرا این قدر اذیتش می کنم... با هم دعوامون شد ولی هیچ وقت باهام قهر نکرد... روزهایی که دلم از همه گرفته بود و هیچ کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم بهترین همدمم بود و خیلی راحت حرفامو گوش می داد. یه لحظه نشد بگه " بسه دیگه خسته شدم ، چقدر حرف میزنی "

هیچی نمی گفت تا آخر حرفمو میزدم تا تموم بشه بعدش اینقدر با اون حرفای قشنگش آرومم می کرد که انگار هیچ درد و غصه ای تو دلم نیست...  

اما حالا دیگه اونم جوابمو نمیده...  

آی خــدا... با تو ام... چرا دیگه مثل سابق نیستی؟!! نمیخوای به داد دلم برسی؟
۲/ وقتی توی ۲ساعت٬۲تا پست نوشتم این معنی رو میده که حالم به شدت خرابه! شاید یه ساعت دیگه دوباره نوشتم... شایدم تا ۲ هفته دیگه هیچی ننوشتم...

رهایی...

درود 

یه سری چیزها و یه سری افراد هستن که گاهی احساس میکنم بدجوری بهشون وابسته شدم. اگر این وابستگیم متعادل و دو طرفه بود زیاد مشکلی نداشتم؛ مشکل این جاست که بیشتر یک طرفه و از جانب منه... تصمیم گرفتم وابستگیم رو بهشون کمتر کنم... به زبون خودم٬ میخوام به تـ.خـ.مـ.م هم نباشن... 

پ.ن: 

۱/ سر به آزادگــی از خلق برآرم چـو سـرو 

                        گر دهد دست که دامان ز خسان بر چینم....

و اما عین شین قاف ...

درود 

و در راستای مطلب قبلی، مبحث عشق و عاشقی را ادامه میدهیم... باشد که سرفراز شویم!!
طبق تحقیقات بنده در زمینه انواع عشق به مطلب جامع و شامل زیر دست یافتم. مطالعه بفرمایید:
1-اروس :
این نوع عشق، عشق شهوانی  و فاقد منطقه. کشش های جسمانی هم عاملشه! یه جورایی همون عشق در نگاه اول. به همون سرعت که شروع میشه، فروکش میکنه!
2-لودوس :
عشق تفننی. بیشترین مورد عشق در دنیا و شاید ایران. مخصوص دوره نوجونی. بیشتر افراد هم یه جورایی تجربه اش می کنن. عشق های رومانتیک زودگذر. فرد به اصطلاح عاشق در این مورد، سرشار از احساساته که البته دیری نمیگذره که همه اش فراموش میشه!  یعنی فرد تا لب چشمه میره اما تشنه بر میگرده. رابطه طولانی در این مورد وجود نداره!
3- فیلو :عشق برادرانه. عشقی بر پایه ی منافع و اهداف مشترک!!
4- استورگ :عشق دوستانه. وابسته به احترام و نگرانی نسبت به منافع متقابل. همنشینی و همدلی بین دو رفیق ( مثل me & joooon) رابطه ای صمیمانه و متعهد. دراز مدت و پایدار. فقدان شهوت!!!
5- پراگما :عشق منطقی. این مخصوص افرادیه که مثلا نگران اینن که عشقشون میتونه مادر خوبی واسه بچه هاشون باشه یا نه! همه چیز رو با دید منطق می بینن! یعنی همه عشقشون وصله به منافعشون در آینده!
6- مانیا :
عشق افراطی. انحصار طلب. شیفتگی شدید به معشوق. تو این نوع عشق هیچ وقت طرفین انتظاراتشون برآورده نمیشه. چون توقعات بالاست و  احساسات مبالغه آمیزه! عشق دردسر سازیه!
7- اگیپ :عشق الهی. عشق فداکارانه.  تمایل به انجام دادن کاری برای دیگران بدون چشمداشت! 

پ.ن:
1/
شما کدوم هاشو تجربه کردید؟2/ اصولن آقایون بیشتر چه نوع عشقی و خانوم ها بیشتر چه نوعی رو تجربه میکنن؟ یا دوست دارن تجربه کنن؟

عشق و عاشقی های بلاگی!!

درودمن نوشته هات رو خوندم... عاشقت شدم!! 

من چندین ساله دارم وبلاگت رو میخونم... از شخصیتت خوشم اومده... دوست دارم! 

تو و وبلاگت مکمل روحی من هستید!! اگه هر روز به وبلاگت نیام نمیشه... عاشقتم... 

و... 

:. 

من یکی که خیلی از این قبیل نوشته ها توی وبلاگم دیدم. آدمهایی که حتی به اندازه یک اپسیلون با من و افکارم آشنایی ندارن و صرفن بخاطر خوندن چند خط مزخرف نوشت٬ عاشق میشن! این مسئله برای کسایی که تازه کار هستن مشکل ساز میشه! چه دختر... چه پسر... وقتی می بینن یکی میاد تو وبلاگشون و هر روز نظر میده و هر بار میگه دوست دارم و از این حرفها٬ جوگیر میشن و ممکنه بیوفتن دنبال یه عاشقی آبکی! یا الکی!!
یه چیزی هم که بدجوری رسم شده توی این چندوقت اخیر اینه که هر دختری میره وبلاگ یه پسری بهش میگه داداشی٬ از اون طرف هر پسری هم میره وبلاگ یه دختری بهش میگه آبجی!! لامصب این آبجی و داداش ها هم یکی دوتا نیستن!!! نمونه اش رو توی وبلاگ منم میتونید مشاهده کنید (خون من که رنگین تر نیست) !!
البته من خوانندگانی تو وبلاگم دارم که نزدیک به ۳ ساله که همراهم هستن و میشناسمشون. روی سخنم با اونهاست که توی اولین نظرشون مینویسن: داداشی مطالب قشنگی مینویسی!! مشکلب من با این هاست! یا از وقتی این صندوق پستی رو برای نظرات خصوصی گذاشتم٬ تعداد بیشماری منو لیلا فرض کردن و خودشون شدن مجنون... تند تند هم پیامهای عاشقانه میفرستن! 

پ.ن: 

۱/ بنده همین جا و در کمال صحت عقل اعلام میدارم که اینجا دنبال عاشق واسه خودم نمیگردم... میخوام فقط بنویسم. تقاضای دوستی هم نفرمایید!! درضمن به جز خوانندگان قدیمی وبلاگم٬ هیچ کس نه آبجی منه... نه من داداش اونم!! من فرزاد کافه چی ام و اون هم (حالا هر کی میخواد باشه) خواننده وبلاگم... ولاغیر!

و با تشکر از گاو...

درود 

با سلام و درود به روح پر فتوح جوووونم و با تشکر از او و سایر دوستان که تولد ِ بزرگ مرد ِ تاریخ را گرامی داشتند و با توجه به اینکه جوووونمان اول ِ صبح ِ پنجشنبه فرمودند که قصد و توانایی سورپرایز مارا ندارند و در همین راستا از ما خواستند که آکتور شویم و در خوابگاه نقش انسان ِ از همه جا بی خبر و سورپرایز شده را بازی کنیم و با تشکر از ایشان که شیرینی تولد ِ ابر مرد ِ تاریخ را فراهم نمودند و بر اساس پیش بینی های قبلی ما، برایمان یک عدد لیوان با عکس ِ گاو(!!؟) هدیه گرفتند و همین طور در جهت تبریک تولدمان، مامی گرامیمان برایمان عطری خوشبو هدیه خریدند و با کمال سپاسگذاری از ددی گرامیمان که از دیار ِ یار برخیزیدند و آمدند و هدیه مارا دادند و رفتند! 

و در پایان از گاو ِ نقش بسته روی لیوانمان هم تشکر میکنم و از ایشان خواهشمندم ارتباط ما و ایشان را توضیح دهند!! من گاوم؟ گاو منم؟ من و گاو دشمنیم؟ گاو و من منافع مشترک داریم؟ 

با تشکر از گاو... 

حبوط در کویر!

طلوع آفتاب امروز، اولین طلوع آفتاب ٢١ سالگیم بود... همین

پریود ِ آنکتابخوانیسم

درود 

از مصائب خوره کتاب بودن یکیش اینه که بعد از یه مدت از هرچی کتابه خسته میشی! از تابستون پارسال تا قبل از عید٬ چنان افتاده بودم به کتاب خوندن که نگو و نپرس... همه چی میخوندم... از کافکا گرفته تا کتاب مقدس... از داستان کوتاه گرفته تا عرفان شرقی...
ولی الان دچار پریود ِ آنکتابخوانیسم شدم!!! یعنی دوره ی ابتلا به عدم ِ تمایل به خواندن ِ کتاب!!!
یه جورایی به انواع کتاب آلرژی پیدا کردم... یعنی وقتی کتاب می بینم٬ میخوام بالا بیارم!! (شکلک سبز تهوع)
 

پ.ن: 

۱/ دیگه تا تابستون نمیخوام هیچ کتابی بخونم... یعنی علاقه ای به خوندن کتاب ندارم...