کــــ افــــ ه پــــ چــ پــــ چــ

ی کــافــه ی دنـج و راحـت بـرای رفـ ـاقـ ـتــ ...

کــــ افــــ ه پــــ چــ پــــ چــ

ی کــافــه ی دنـج و راحـت بـرای رفـ ـاقـ ـتــ ...

عشق و عاشقی های بلاگی!!

درودمن نوشته هات رو خوندم... عاشقت شدم!! 

من چندین ساله دارم وبلاگت رو میخونم... از شخصیتت خوشم اومده... دوست دارم! 

تو و وبلاگت مکمل روحی من هستید!! اگه هر روز به وبلاگت نیام نمیشه... عاشقتم... 

و... 

:. 

من یکی که خیلی از این قبیل نوشته ها توی وبلاگم دیدم. آدمهایی که حتی به اندازه یک اپسیلون با من و افکارم آشنایی ندارن و صرفن بخاطر خوندن چند خط مزخرف نوشت٬ عاشق میشن! این مسئله برای کسایی که تازه کار هستن مشکل ساز میشه! چه دختر... چه پسر... وقتی می بینن یکی میاد تو وبلاگشون و هر روز نظر میده و هر بار میگه دوست دارم و از این حرفها٬ جوگیر میشن و ممکنه بیوفتن دنبال یه عاشقی آبکی! یا الکی!!
یه چیزی هم که بدجوری رسم شده توی این چندوقت اخیر اینه که هر دختری میره وبلاگ یه پسری بهش میگه داداشی٬ از اون طرف هر پسری هم میره وبلاگ یه دختری بهش میگه آبجی!! لامصب این آبجی و داداش ها هم یکی دوتا نیستن!!! نمونه اش رو توی وبلاگ منم میتونید مشاهده کنید (خون من که رنگین تر نیست) !!
البته من خوانندگانی تو وبلاگم دارم که نزدیک به ۳ ساله که همراهم هستن و میشناسمشون. روی سخنم با اونهاست که توی اولین نظرشون مینویسن: داداشی مطالب قشنگی مینویسی!! مشکلب من با این هاست! یا از وقتی این صندوق پستی رو برای نظرات خصوصی گذاشتم٬ تعداد بیشماری منو لیلا فرض کردن و خودشون شدن مجنون... تند تند هم پیامهای عاشقانه میفرستن! 

پ.ن: 

۱/ بنده همین جا و در کمال صحت عقل اعلام میدارم که اینجا دنبال عاشق واسه خودم نمیگردم... میخوام فقط بنویسم. تقاضای دوستی هم نفرمایید!! درضمن به جز خوانندگان قدیمی وبلاگم٬ هیچ کس نه آبجی منه... نه من داداش اونم!! من فرزاد کافه چی ام و اون هم (حالا هر کی میخواد باشه) خواننده وبلاگم... ولاغیر!

و با تشکر از گاو...

درود 

با سلام و درود به روح پر فتوح جوووونم و با تشکر از او و سایر دوستان که تولد ِ بزرگ مرد ِ تاریخ را گرامی داشتند و با توجه به اینکه جوووونمان اول ِ صبح ِ پنجشنبه فرمودند که قصد و توانایی سورپرایز مارا ندارند و در همین راستا از ما خواستند که آکتور شویم و در خوابگاه نقش انسان ِ از همه جا بی خبر و سورپرایز شده را بازی کنیم و با تشکر از ایشان که شیرینی تولد ِ ابر مرد ِ تاریخ را فراهم نمودند و بر اساس پیش بینی های قبلی ما، برایمان یک عدد لیوان با عکس ِ گاو(!!؟) هدیه گرفتند و همین طور در جهت تبریک تولدمان، مامی گرامیمان برایمان عطری خوشبو هدیه خریدند و با کمال سپاسگذاری از ددی گرامیمان که از دیار ِ یار برخیزیدند و آمدند و هدیه مارا دادند و رفتند! 

و در پایان از گاو ِ نقش بسته روی لیوانمان هم تشکر میکنم و از ایشان خواهشمندم ارتباط ما و ایشان را توضیح دهند!! من گاوم؟ گاو منم؟ من و گاو دشمنیم؟ گاو و من منافع مشترک داریم؟ 

با تشکر از گاو... 

حبوط در کویر!

طلوع آفتاب امروز، اولین طلوع آفتاب ٢١ سالگیم بود... همین

پریود ِ آنکتابخوانیسم

درود 

از مصائب خوره کتاب بودن یکیش اینه که بعد از یه مدت از هرچی کتابه خسته میشی! از تابستون پارسال تا قبل از عید٬ چنان افتاده بودم به کتاب خوندن که نگو و نپرس... همه چی میخوندم... از کافکا گرفته تا کتاب مقدس... از داستان کوتاه گرفته تا عرفان شرقی...
ولی الان دچار پریود ِ آنکتابخوانیسم شدم!!! یعنی دوره ی ابتلا به عدم ِ تمایل به خواندن ِ کتاب!!!
یه جورایی به انواع کتاب آلرژی پیدا کردم... یعنی وقتی کتاب می بینم٬ میخوام بالا بیارم!! (شکلک سبز تهوع)
 

پ.ن: 

۱/ دیگه تا تابستون نمیخوام هیچ کتابی بخونم... یعنی علاقه ای به خوندن کتاب ندارم...

تغییر فاز!!

 درود

خب جوووووون که میگم شوخی نیست!! یعنی این بشر اینقدر قدرت داره که حال منو از این رو به اون رو کنه!! از یه آدم با افسردگی خیلی خیلی شدید منو میتونه به یه آدم شاد شاد تبدیل کنه! همین کارشه که منو شیفته خودش کرده... جوووووون منه دیگه :)
همین حسین جوووووون ِ من٬ درحال تلاش مضاعف هستند برای اینکه من سیگار و یه سری مسائل دیگه رو کنار بذارم... و طبق قولی که من به ایشون دادم از اول مهر سال آینده دیگه من
سیگاری نیستم. چیکار کنیم دیگه... خراب رفاقتیم

پ.ن:1/ وبلاگ ایشون رو هم میتونید زیارت کنید: حسین جوووووون
2/حالم خوبه... بسیار خوب... به لطف حسین جون

دل خسته ام ز عالم...

درود

نمیدونم باز چه مرگم شده...
حالم اصلن... اصلن... اصلن خوش نیست.

هی هرچی میخوام خودمو بندازم تو فاز کسـ.خلی و مشنگی نمیشه... یعنی تا یه مدت جواب میده اما آدم روانی، روانیه... نمیشه کاریش کرد. دپسردگی تو خون منه... یه جورایی بعضی وقتها هم عمدی میزنم تو فاز دپسردگی. این طوری میشینم یه گوشه و واسه خودم زندگیمو میکنم. کاری هم به کار کسی ندارم. اینطوری دیگه از رابطه ام با آدمها آسیبی نمیبینم... نه بی وفایی میبینم... نه کم محلی میبینم... نه هزار تا کوفت و مرض دیگه که وقتی با یه نفر رابطه داری میاد سراغت!!
احساس میکنم یه جورایی روحم خسته است... دلم خسته است... از همه چی...
میگم روانی ام، میگید نه... گاهی وقتها از تنهایی هم خسته میشم. شاید مثل الان.
میخوام یه نفر باشه تو زندگیم... یه نفر رو میخوام... یه نفر که فقط خودم باشم و خودش... می فهمید که؟؟!
پ.ن:

۱/ گریه های شبونه ام هم زیاد شده... با دلیل و بی دلیل! امشب از تنهایی بود...

۲/ ببخشید که چرت و پرت زیاد مینویسم تو وبلاگم! من اصولن عادت ندارم چیزی رو سانسور کنم. هر احساسی که دارم رو مینویسم. حالا شاید بیشتر خوش آیند نباشه... اما احساسمه...

۳/ میخوام خودخواسته برم توی یه پروسه ی طولانی مدت دپسردگی... دیوونه ام!!!

۴/ یکی از وبلاگ نویسها یه جمله قشنگ نوشته بود که به دلم نشست: "وقتی آدمای خاص زندگیم میرن پی ِ زندگی خودشون سکوت بهترین درمان میتونه باشه‌ !" انگار این جمله رو واسه من نوشته بود... از دل من... از زبون من...

ب.ن:

۱/ فردا دارم برمیگردم شیراز!! همون طور که قبلن گفتم و بازم میگم، مرکز اینترنت دانشگاه ما، سرویس بلاگفا رو ارائه نمیده؛ یعنی باز نمیکنه! به همین خاطر به وبلاگهای بلاگفایی نمیتونم سر بزنم و نظر بدم! ببخشید. تنها از طریق گوگل ریدر اونها رو میخونم.

دروغ سیزده!!

درود

یعنی فکر کردید من این قدر خرم؟؟!! حماقت تا این اندازه؟؟‌منو چی چی فرض کردید؟؟

بین این همه خواننده وبلاگ تنها دو نفر فهمیدن قضیه از چه قراره...

دروغ سیزده بود... همین


میخوام برم خواستگاری!!!

درود

به لطف حق تعالی و رهنمود های موثر مادربزرگ گرامی؛ اینجانب فرداشب همراه با اهل منزل جهت خواستگاری از آنجانب، یعنی دختر عمویمان؛ راهی منزلشان خواهیم شد... باشد که موفق گردیم!!!

پ.ن:

1/داماد ِ آس و پاس+ عروس ِ بچه = ؟!

2/خریت کردم یا حماقت که قبول کردم برم خواستگاری؟

3/ همیشه تو زندیگم تصمیماتم یهویی بود. یعنی میگفتم نه نه نه... بعد یه مرتبه می گفتم آره!!! الان هم سیستم تصمیم گیریم، یـهـویـی بود!!

منم و سیگار پشت ِ سیگار...

درود

هرکی هرچی میگه بذار بگه! ضرر داره؟؟!! خودم میدونم. سرطان زاست؟؟!! خودم میدونم. اما... اما دیدی گاهی فقط همین سیگار رو داری؟ فقط همین رو توی دنیا داری؟ فقط همین به دادت می رسه؟ به داد دلت می رسه؟

من زیاد دیدم...


پ.ن:

1/ سیگار در هر 15 ثانیه یه قربانی می گیره! همینک 1 میلیارد سیگاری در دنیا وجود داره که بیش از دو سوم اونها در کشور های در حال توسعه هستن!!! بیش از 4000 ماده سمی در دود سیگار وجود داره!!! والی آخر ...

2/ خودم همه این مضراتش رو میدونم... اما منفعت معنویش رو شما ها درک نمی کنید! فقط سیگاری ها می دونن من چی میگم!!! وقتی تنهایی و دور وبرت کسی نیست... وقتی دلت گرفته... وقتی حال و حوصله هیچ کاری رو نداری... نمیدونی چقدر سیگار می چسبه!!!!

3/خب اگه از اول می گفتند قلیون اونقدر ضرر داره شاید می رفتیم قلیونی می شدیم. پدر سوخته ها این پژوهشگرا هیچ کارشون حساب کتاب نداره. اون زمان جزو ویتامین ها بود!
4/

هر دود که فرو میرود ممد حیات است و چون بر می آید مفرح ذات

پس در هر دود دو نعمت موجود است و بر هر نعمت شکری واجب...

5/

آسایش دو گیتی
تفسیر این دو حرف است:
چایی بعد ِ سیگار

سیگار ِ بعد ِ قلیون...

فرهنگ ِ اصیل یا اصالت ِ فرهنگ ِ فحش خوری و فحش دهی!

درود

در ادامه مبحث قبلی که در مورد فرهنگ و تمدن غنی مملکتمون بود!! یه قضیه ی واقعی رو به صورت داستانـک نوشتم؛ فرهنگ اصیل یا اصالت ِ فرهنگ ِ فحش خوری و فحش دهی! رو می تونید در ادامه ی مطلب بخونید.


پ.ن:
1/ قضیه مربوط میشه به حدود 1 ماه پیش!
2/ به لطف جناب هاD خان، به نظرات وبلاگم، بخش ارسال نظر خصوصی رو اضافه کردم. اگه حرف خصوصی و از این صوبتا داشتید میتونید از اون طریق اقدام کنید!! فقط فراموش نکنید که من قصد ازدواج ندارم. پس از این طریق از من خواستگاری نکنید :))
3/ یه سری وبلاگ جدید رو به لینکدونیم اضافه کردم! نویسندگان این وبلاگ های محترم لطف کرده و لینک منو توی وبلاگشون اضافه کنن! این قضیه یه طورهایی اجباریه! یعنی درک کنید. من وبلاگ قبلیم رو از دست دادم و داغ دارم! یه جورهایی برای تسلی خاطرم باید از خودتون یه فعالیتی نشون بدید! پس وبلاگ منو لینک کنید تا لینکدونی وبلاگتون زیباتر و پربارتر بشه! پیشاپیش... مُتُشکرم!
ادامه مطلب ...