-
تمام...
دوشنبه 14 تیر 1389 19:39
بنا به دلایل سیاسی دیگه اینجا نمینویسم. دوستانی که میخوان بازم نوشته های منو بخونن(هر چند میدونم ارزش خوندن نداشتن) ایمیلشون رو خصوصی بذارن تا بهشون آدرس بدم. یا کسانی که آدرس وبشون رو ندارم٬ آدرس وب بذارن. به پایان آمد این دفتر... حکایت همچنان باقیست...
-
آسپرین یا کدئین؟!
یکشنبه 13 تیر 1389 01:30
درود دنیای این روزهای من٬ درگیر تنهایی شده... ۲۷۰هزار تومن. ساعت ۳ شب٬ توی کوچه٬ ۳ نخ سیگار. گوشیم زنگ میخوره٬ مزاحمه. گلخونه ام آماده اس. آرژانتین حذف شد. شام چی داشتیم؟ ۱۷ ساعت خوابیدم. گوشیمو فروختم. میخ ۳ سانتی کیلویی ۶تومن٬ ۲سانتی ۱۲تومن! پارس بهتره یا ال ایکس؟ تردمیلم ویبره شکم هم داره! فیلم میش قشنگه. ۵۸۰۰...
-
گلدان های به فـ ــاکـ ــ رفته...
پنجشنبه 10 تیر 1389 02:25
درود یه سری گل و گیاه زینتی بود که چند ماه پیش خریده بودمشون؛ یه سری قلمه ی گیاه زیانتی هم بود که از گلخونه دانشکده برداشته بودمشون و کاشته بودمشون! خیلی بهشون میرسیدم و نگهداریشون میکردم. 1 ماه پیش که بابام اومده بود شیراز همشون رو با هزار تا توصیه و سفارش و نحوه ی نگه داری فرستادم خونمون. هر هفته هم زنگ میزدم و...
-
تــ ــو دیـ ـگــر نیستـ ــی...
سهشنبه 8 تیر 1389 13:51
به پایان میرسی... به پایان میرسید... و در انتظار آغازی دیگر می مانی. ترس دلتنگی تورا فرا گرفته. وجودت را سرشار میکنی از امید به عادت. عادت به ندیدن. عادت به نداشتن. شاید فردا که می آید دیگر این ترس ها و امید ها و انتظار ها معنا نداشته باشند. اما یقین دارم یک چیز هست. تو دیگر نیستی... و من تورا کم دارم... یه فنجون...
-
توتـــــ مـ ــجــنــ ــونـــــ !!!
یکشنبه 6 تیر 1389 14:39
درود هر کسی با یه چیزی یا یه کسی همزاد پنداری میکنه. الان به این نتیجه رسیدم من خیلی شبیه توت مجنونم. یعنی یه لحظه خودمو در قالب یه توت مجنون تصور کردم. خیلی با قالب واقعیم هم خونی داشت. سر به زیریش... باروریش... میوه های ترش و شیرینش... سایه اش... زیاد بلند نبودنش... و مجنون بودنش! من توت مجنونم... باور کن...
-
متنفرم از خـ ـداحـ ـافـ ـظـ ـی...
پنجشنبه 3 تیر 1389 13:32
درود بعضی آدمها ارزششون به حدیه که هر وقت دیدینشون فقط یه سلام و احوالپرسی ساده باهاشون داشته باشی. یعنی نه از بعد مدتها دیدنشون متعجب میشی نه از رفتنشون واسه یه مدت ناراحت. یعنی هیچ حسی بهشون نداری. اگه گفت سلام میگی سلام و اگه گفت خداحافظ میگی خداحافظ. اما بعضی های دیگه فرق دارن. یعنی اونقدر دوستشون داری و برات مهمن...
-
اولینـــ روز تابـ ـستـ ـونـ ـیتـ ـون ب خوشیـــ ...
سهشنبه 1 تیر 1389 14:16
درود تابستون واسه من از دوران مدرسه و دبستان معنا پیدا کرد. وقتی که آخرهای خرداد امتحانات ثلث سوم رو میدادم و بعد از ۹ماه مدرسه رفتن احساس میکردم دیگه راحت شدم و با خیال خوش ۳ ماه ِ تابستون رو میگذروندم. کلاس تابستونی میرفتم... با بچه ها فوتبال بازی میکردیم... کارت بازی میکردیم... مسافرت میرفتیم... برنامه کودک های...
-
و خداوند آفریدشان برای فیل ترینگ!!!
یکشنبه 30 خرداد 1389 15:58
درود من خیلی علاقه دارم بدونم چه سری در این سیستم فیل ترینگ مملکت بی صاحاب ما نهفته است! آدرس یه وبلاگ رو وارد میکنی٬ میبینی فیل تر شده! بعد به جای اون صفحه ی مسخره ی سابق که نوشته بود دسترسی به وبلاگ مورد نظر امکان پذیر نمی باشد با یه صفحه روبرو میشی که نوشته لینک سایت های مفید. بعدش در یک اقدام کاملن جالب دوتا از...
-
چهــ ــار نکتــ ـه اخلاقیـ - اجتماعیــ دیگــ ــر!!!
شنبه 29 خرداد 1389 21:25
درود چند پست قبل دو نکته اخلاقی-اجتماعی نوشتم که طبق برآورد های من٬ خوانندگان راضی بودن. گفتم تا تنور داغه ۴تا دیگه هم بنویسم. باشد که مقبول گردد./ ۱- آدم گاهی از گفتن حقیقت پشیمون می شه! چون حقیقت برای بعضی دردناکه! پس به روش های مختلف مجبورت می کنند حقیقت رو پاک کنی تا از دیدنش اذیت نشن! پس کلا بهتره آدم بی خیال...
-
حاضری زدم! همین...
شنبه 29 خرداد 1389 13:44
درود دو٬ سه روزه سرما خوردم شدید. حالم خراب اندر خرابه! حس و حال هیچ کاری رو ندارم اما با همه ی این احوال توی این دو روز وقت گذاشتم و با دوستان رفتیم بیرون و نذاشتم مانعی بشه برای گرفتگی حال اونها! اصولن وقتی آدمها مریض میشن یه جورایی احتیاج به یه حسی شبیه به ترحم از سوی بقیه دارن. آدم مریض دوست داره یکی دور و برش...
-
عقده هایـــ کودکیـــ !!!
سهشنبه 25 خرداد 1389 19:00
درود از اولش هم زندگی چندان مرفه و روبه راهی نداشتیم. مثل بیشتر آدمها٬ زندگیمون پر شده بود از قرض و قسط های عقب افتاده ی وامها و هزار جور قرض و قوله ی دستی دیگه. از ۷ام ماه به اون ور اسم پول رو نباید جلوی بابام می آوردم. خب نداشت که بده. منم چون نمیخواستم بهشون فشار بیارم٬ زیاد خرج نمیتراشیدم. یعنی کلن با یه سری عقده...
-
قلبها و پارکینگها!!!
دوشنبه 24 خرداد 1389 13:55
درود قلها قصه ی عجیبی دارن. یه وقت دلت میخواد بری تو قلب یه نفر؛ یه وقت یه نفر دوست داره تو قلب تو جا پیدا کنه. اما این قلبها واسه خودشون سیستم دارن. بعضی آدمها قلبشون مثل پارکینگ اختصاصی می مونه و تنها و تنها یه نفر حق داره اون جا ماشینش رو پارک کنه. یعنی گر مذهب مردمان عاقل داری... یک یار بسنده کن که یک دل داری......
-
نماد ِ حماقت و دروغگویی!!!
شنبه 22 خرداد 1389 17:46
درود جناب آقای عاقل الدین٬ مغشوش الذهن٬ کسـ.شعر گویان٬ اسفندیار رحیمی مشایی (دامة افاضاتة) فرمودند که: امروز احمدینژاد فقط رئیس جمهور ایران نیست بلکه نماد فهم و هوشیاری تاریخی در زمانه کنونی است. خداییش چی چی میشه گفت در مقابل این جمله؟؟!! پ.ن: ۱/ اگه ایشون نماینده بنده و امثال بنده است که من کلن نفهم و بی هوشم!!...
-
دو نکتــ ـه اخلاقیـ - اجتماعیــ !!!
چهارشنبه 19 خرداد 1389 16:35
درود ۱- هر کسی تو زندگی یک یا معدود کسانی رو داره که باهاشون هم حریمه! یعنی چیزیو ازشون قایم نمی کنه و بهشون اعتماد داره. کلن هر کسی نیاز به کسانی داره که بتونه باهاش بی پرده همه حرف های دلش رو بزنه. آدم ها دوست دارند با کسانی زندگی کنند که شامل این دسته هستند. پس اگه با کسی زندگی می کنی که باهات همراز نیست احتمالا...
-
غــ ـمـ ـربـ ـا!!
چهارشنبه 19 خرداد 1389 02:24
درود هر چقدر هم که بخوای حساس نباشی و خودتو بزنی به بی خیالی و شاد بودن اما بازم یه سری اتفاقات می افته که نمیذاره حالت خوش باشه! مشکل هم از من نیست هااا!! کلن انگار غمربا شدم! بدبختی اینه که بعضی چیزها رو باید احساس کرد تا بفهمی چه خبره و درکش کنی! هر چقدر هم برای این و اون بگی شاید سطحی درکت کنن اما واقعی غمتو...
-
۵ وبلاگ نویس در ۵ سال بعد!!!
دوشنبه 17 خرداد 1389 21:49
درود یه جا یه بازی وبلاگی دیدم که خوشم اومد و از اونجایی که من اگه اراده کنم کاری رو انجام بدم باید انجامش بدم٬تصمیم گرفتم بنویسمش. باشد که سرافراز شوم... قانون بازی: باید نام پنج وبلاگی که می خوانید را ذکر کنید و بگویید که فکر می کنید در پنج سال آینده، این وبلاگها درباره چه چیزی می نویسند، به این شرط که وبلاگ آخر،...
-
مکمل ِ آدمیــــ !!!
یکشنبه 16 خرداد 1389 10:27
درود یه مسئله ای دیشب ذهن منو درگیر خودش کرد. البته از نوشته هام هیچگونه برداشت نامربوطی نکنید. میخوام بگم که من فقط افکارمو اینجا نوشتم تا با بحث با شما به یه نتیجه ای برسم! ازدواج! هنوز واسه من سواله که دلیل خیلی ها برای ازدواج چی میتونه باشه! یعنی با خودم فکر کردم که آدمها ازدواج میکنن که آرامش پیدا کنن؟! به مال و...
-
گــ ُ ــل ِ بیـــ خـ ـار
چهارشنبه 12 خرداد 1389 17:35
درود این همه این در و اون در بزن... این همه قربون صدقه ی این و اون برو و به پاشون بیوفت... واسه اشتباهاتت با التماش ازشون عذر خواهی کن... این همه وقتت رو صرف دوست و رفیقایی کن که شاید امروز دوستت داشته باشن اما ممکنه فردا دیگه نباشن... این همه فکرت رو مشغول کن که با فلان دختر یا فلان پسر دوست بشم یا نشم... واسه بعضی...
-
۱۲ ماه ِ سال عزاداری واجب است!!
سهشنبه 11 خرداد 1389 10:33
درود من هنوز که هنوزه از کار این مملکت و مردم و یه مشت عقب مونده ی متحجر سر در نیاوردم. توی یکی از این سایتهای به اصطلاح مفید!! دولتی٬ چهارتا کلیپ دادن بیرون و وااسفا و آه و ناله و شیون راه انداختن که بـــلـــه... وضع دانشگاه های ما داره رو به فساد و تباهی کشیده میشه و باید کاری کرد وگرنه اسلام و مسلمین به خطر می افتن...
-
آخرین درد و دلم در این وبلاگ!!!
یکشنبه 9 خرداد 1389 16:19
درود سابق بر این عادت نداشتم از حال و احوالم توی این وبلاگ بنویسم و همیشه مطالبم رو سعی میکرد ربطی ندم به حالم! یعنی از همه جا و همه چی مینوشتم جز خودم. از وقتی این وبلاگ رو زدم سعی کردم صداقت داشته باشم و بدون سانسور هرچی به ذهنم رسید بنویسم. منتهی انگار اشتباه کردم. شب با یکی دعوام میشه و اعصابم خورد میشه٬ صبح میام...
-
خفه مان کردند!!!
یکشنبه 9 خرداد 1389 11:17
درود کو آزادی؟ کو فضای باز انتقادی؟ کو کرسی های آزاد اندیشی؟ نمیذارن که!! اجازه نمیدن! به آدم فرصت نمیدن که حرفش رو بزنه! ..ون آدمو میذارن اما نمیذارن حرفت رو بزنی!!آخه اینم شد زندگی؟؟!! آزادی ندارم... دچار خفقان نوشتاری در وبلاگ شخصی خودم شدم! داشتم دستان پشت پرده رو افشا میکردم که نذاشتن! بلافاصله بعد از نوشتن مطلب...
-
... و خلاصه٬ حسین هم پسر خوبیست!!!
جمعه 7 خرداد 1389 15:51
درود یه سری وقتها آدم یه کارهایی میکنه که بعدش از کرده ی خودش پشیمون میشه. نوشتن متن قبلی هم جزء همون اشتباهات بود. توی عصبانیت و ناراحتی یه گهی خوردم که الان به خودم میگم آخه چرا خوردم؟؟! مشکلات توی روابط همه هست و به راحتی و با صحبت کردن میشه حلش کرد. اینکه آدم یه طرفه به قاضی بره و تمام اشکالات رو به طرف مقابلش...
-
ریــدمان به حال ِ خوشــمان!!
چهارشنبه 5 خرداد 1389 15:21
درود طرف تا حالش خوشه و سرحال و شاده٬ باهمه بگو بخند داره و باید جلوش حتی به ظاهر خوش و خوشحال و مهربون و ناز و مامان بود! اگه یه ذره دپرس باشی و حالت گرفته باشه صدتا حرف بارت میکنه و ولت میکنه میره! اما وقتی خودت حالت خوب باشه و بعد از مدتها از زندگی کیفور باشی و خوش و خرم بخوای زندگی کنی٬ با رفتار و اعمالش میرینه تو...
-
حاجی بابا میر غضب!!!
دوشنبه 3 خرداد 1389 13:59
"قلیان را تازه کرد٬ داد به من. همینطور که میکشیدم٬ زن وزیر آمد که برود. زینب به خاطرم آمد. دیگر نتوانستم بکشم. آه سردی از دل پر درد کشیدم و سوار شدم. چون روز پیش از نورجهان شنیدم که فرستادندش یه عمارت تابستانی که واقع است در پایین کوهی که بیرون دروازه قزوین است٬ که در آنجا مشق رقاصی و خوانندگی بکند؛ و شاه فرموده...
-
خر ِ خیس ِ بارون خورده!!
شنبه 1 خرداد 1389 16:32
درود بعد از پست قبلی بنده در مبحث دختر رویایی من علنا یکی اومده تو کامنتا در ملاء عام اعلام کرده عاشق من شده…! یکی دیگه کامنت خصوصی گذاشته و گفته که من تمام شرایط شما٬ بلکه هم بیشتر رو دارم! بقیه هم که بصورت غیر مستقیم گفتن پیشی بیا منو بخور (بگیر)!!! من واقعا لذت می برم این جوونا رو می بینم که تا یه تقی به توقی می...
-
دختر ِ مورد ِ علاقه ی من!!!
سهشنبه 28 اردیبهشت 1389 14:57
درود جهت تنوع در مطالب وبلاگ میخوام یه پست متفاوت بذارم! دختر مورد علاقه ی من یا دختر رویایی من... عارضم به خدمتتون که از لحاظ ظاهری باید قدش متوسط به بالا باشه. اصولن، اصلن از دختر های زیر 160 سانت خوشم نمیاد. یعنی قد فاکتور مهمیه. دختر که نباید یک و سی باشه (130سانت). قد بلند و لاغر هم خوشم نمیاد. یعنی باید هیکل...
-
در تبــ و تابــ رفتنمـــ
شنبه 25 اردیبهشت 1389 14:12
درود حـــ ذ فـــــ شــــ د... همین
-
بیلبورد های تبلیغاتی-دینی-سیاسی-فرهنگی-مزخرفی!!!
سهشنبه 21 اردیبهشت 1389 15:08
درود سال به سال شهرداری و شورای شهر و چه میدونم سازمان تبلیغات یه سری بودجه عظیم اختصاص میدن به بالابردن سطح فرهنگ و دین مداری در جامعه! حالا با این بودجه چه کار میکنن؟! یه بیلبورد سفارش میدن در ابعاد ۱۰ متر در ۱۰ متر؛ روش با فونت نستعلیق هم مثلا می نویسن: حجاب مانند صدفی است که زن را نمیدونمم چی چی میکند!! بعد انتظار...
-
قلبها برای که می تپند...
یکشنبه 19 اردیبهشت 1389 12:10
درود این روزها انگار کسی به قلبی که برایش بتپد احتیاجی ندارد... بی چاره آدمها که قلبشان برای کسانی می تپد که به آن احتیاجی ندارند یا بی چاره قلبها که برای آنکه احتیاج دارد نمی تپند... پ.ن: ۱/ یه سوال... تمام فکرت و وقتت رو میذاری برای یه نفر؛ حتی توی بدترین شرایط روحی و جسمی خودتو فراموش میکنی و به اون یه نفر فکر...
-
تصمیمات یهویی!!
جمعه 17 اردیبهشت 1389 15:07
بی خبر آمده ام خانه! یعنی همین طور بی دلیل و بدون برنامه ریزی قبلی و از سر تغییر آب و هوا چهارشنبه صبح، بدون خداحافظی از دوستان و حتی اطلاع دادن به خانواده با اتوبوس برگشتم خانه! آدمی مثل من که تصمیماتش یکهویی و غیر مترقبه اند زندگی اش همین است!! یک روز دیدی همین طوری و جهت تنوع تصمیم گرفتم از بالای هتل چمران شیراز...