کــــ افــــ ه پــــ چــ پــــ چــ

ی کــافــه ی دنـج و راحـت بـرای رفـ ـاقـ ـتــ ...

کــــ افــــ ه پــــ چــ پــــ چــ

ی کــافــه ی دنـج و راحـت بـرای رفـ ـاقـ ـتــ ...

تــ ــو دیـ ـگــر نیستـ ــی...

به پایان میرسی... 

به پایان میرسید... 

و در انتظار آغازی دیگر می مانی. 

ترس دلتنگی تورا فرا گرفته. 

وجودت را سرشار میکنی از امید به عادت. 

عادت به ندیدن. 

عادت به نداشتن. 

شاید فردا که می آید دیگر این ترس ها و امید ها و انتظار ها معنا نداشته باشند. اما یقین دارم یک چیز هست. تو دیگر نیستی... و من تورا کم دارم...  

 

 

 

  

 یه فنجون نسکافه ی سرد شده:

نگین:‌به نظر من که تو بیشتر شبیه هندونه ای.هم اینکه گوله ی نمکی هم اینکه عظیم الجثه ای هم تخم داری؛ هم بی مزه ای؛ هم آبداری ؛ هم اینکه وقتی کسی بزنتت ؛احتمالا صدای طبل میدی!