کــــ افــــ ه پــــ چــ پــــ چــ

ی کــافــه ی دنـج و راحـت بـرای رفـ ـاقـ ـتــ ...

کــــ افــــ ه پــــ چــ پــــ چــ

ی کــافــه ی دنـج و راحـت بـرای رفـ ـاقـ ـتــ ...

آخرین درد و دلم در این وبلاگ!!!

درود 

سابق بر این عادت نداشتم از حال و احوالم توی این وبلاگ بنویسم و همیشه مطالبم رو سعی میکرد ربطی ندم به حالم! یعنی از همه جا و همه چی مینوشتم جز خودم. از وقتی این وبلاگ رو زدم سعی کردم صداقت داشته باشم و بدون سانسور هرچی به ذهنم رسید بنویسم. منتهی انگار اشتباه کردم. شب با یکی دعوام میشه و اعصابم خورد میشه٬ صبح میام اینجا مینویسم٬ یک ساعت بعدش طرف میاد هرچی دلش خواست بهم میگه و دلخوره که چرا توی وبلاگ نوشتم! یا مثلا همین مطلب قبلی؛ خب اعصاب آدمو تر زده بهش رفته بعدش که من میام اینجا مینویسم٬ میاد و میگه چرا هر چرتی پرتی تو وبلاگت مینویسی! یا چرا از همه چی تو وبلاگت مینویسی!؟ خب من به چه زبونی به ملت بفهمونم که وبلاگ خودمه و هرچی دلم میخواد توش مینویسم. دلیلی نداره ناراحت بشید! تو با رفتار مسخره ات آدمو دلخور و ناراحت میکنی هیچی نیست٬‌من میام و اینجا با خواننده هام درد و دل میکنم اشتباهه؟!! 

:. 

تعادل 

یکی به من بگه تعادل یعنی چی؟ وقتی یه نفر رو به عدم تعادل متهم میکنن به نظرتون چه رفتاری ازش دیدن؟ مثل اگه یه نفر رو یکنواخت دوست داشته باشی و هر از گاهی دوز دوست داشتنت بره بالا اسمش میشه عدم تعادل یا اینکه صبح یه نفر رو ماچ کنی و ظهر بزنی تو گوشش و عصر محلش نذاری و شب قربون صدقه اش بری میشه عدم تعادل! 

:. 

حوصله 

یه نفر حوصله رو واسه من تعریف کنه! دقیقن این حوصله چی چیه که من حتی توی بدترین شرایط روحی و جسمیم واسه بقیه دارمش اما بقیه به من که میرسه گاهی ندارنش!؟؟ حوصله مدل های مختلف داره؟ مثلا آدم میتونه به نفر بگه حوصله ندارم اما واسه یکی دیگه حوصله داشته باشه؟ خب چرا آدمها درک نمیکنن که فرصت باهم بودنشون خیلی کوتاهه و مثل برق و باد میگذره و اگه از همین فرصت هایی هم که پیش روشون گذاشته بخاطر بی حوصله بودن٬‌باهم بودنشون رو کنار بذارن٬‌ممکنه خیلی زود٬ دیر بشه!!؟ آدمها وقتی باهم هستن حوصله هم رو ندارن و وقتی از هم دور میشن ادعا میکنن که دلتنگ هم شدن... 

:. 

وبلاگ شخصی 

کسی میدونه وبلاگ شخصی یعنی چی؟ یعنی جایی که آدم اگه بخواد توش مطلب بنویسه باید بگرده ببینه مطلبش باعث میشه کی از دستش ناراحت میشه و کی خوشحال؟؟ یعنی جایی که باید خودتو سانسور کنی و ننویسی چون ممکنه مثلن رفاقتت آسیب ببینه؟!! 

:. 

رفاقت 

هنوز دنبال تعریفشم. اون تعریفی که من از رفاقت دارم رو کسی نمیفهمه یا نمیخواد دنبالش باشه. آدمها انگار بدشون میاد کسی زیاد٬ خیلی زیاد دوستشون داشته باشه. رفاقت... زمونه... زندگی... بی خیال... اعصاب معصاب ندارم!!! 

:. 

اعصاب معصاب 

یه چیزی تو مایه های همون حوصله است دیگه!! نیست؟ چیزیه که وقتی حرف منطقی میزنی بقیه ندارن! چیزیه که وقتی یه نفر با یه نفر دیگه دعواش میشه واسه تو نداره! چیزیه که کلن وقتی حوصله نباشه اینم نیست! البته توی آدمهایی خودخواه! 

:. 

زندگی 

شما زندگی میکنید یا زندگی شما رو!!؟ 

:. 

در پایان... من... اعصاب معصاب ندارم... حوصله ندارم... تو رفاقتم موندم...  وبلاگ شخصیم٬ شخصی نیست... متعادل نیستم... زندگی هم نمیکنم٬‌پس زندگی داره... بیخال!!!

خفه مان کردند!!!

درود 

کو آزادی؟ کو فضای باز انتقادی؟ کو کرسی های آزاد اندیشی؟ 

نمیذارن که!! اجازه نمیدن! به آدم فرصت نمیدن که حرفش رو بزنه! ..ون آدمو میذارن اما نمیذارن حرفت رو بزنی!!‌آخه اینم شد زندگی؟؟!!  آزادی ندارم... دچار خفقان نوشتاری در وبلاگ شخصی خودم شدم! 

داشتم دستان پشت پرده رو افشا میکردم که نذاشتن! بلافاصله بعد از نوشتن مطلب مورد حجوم و همه برخی اراذل اوباش جیره خوار قرار گرفتم و مجبورم کردن که مطلبم رو دیلیت کنم! این چه وضعشه؟ من آزادی نوشتاری ندارم... 

منو تهدید کردن!! 

پ.ن: 

۱/ یه مطلب دوستانه نوشته بودم که رفقا اعتراض کردن و مجبور شدم پاکش کنم!!‌میبینید تورو خدا!!‌آدمو تهدید میکنن!!‌ای خداااااااا 

۲/ حیف شد. پست بسیار بسیار محرمانه ای رو از دست دادید!!

ریــدمان به حال ِ خوشــمان!!

درود 

طرف تا حالش خوشه و سرحال و شاده٬ باهمه بگو بخند داره و باید جلوش حتی به ظاهر خوش و خوشحال و مهربون و ناز و مامان بود! اگه یه ذره دپرس باشی و حالت گرفته باشه صدتا حرف بارت میکنه و ولت میکنه میره! اما وقتی خودت حالت خوب باشه و بعد از مدتها از زندگی کیفور باشی و خوش و خرم بخوای زندگی کنی٬ با رفتار و اعمالش میرینه تو اعصابت و حال و روز خوش واست نمیذاره! ...ون خودتم پاره کنی تا طرف بلکه یوخده بنای سازگاری و مهربونی بذاره بی فایده است!ده بار هم بهش بگی هیچوقت خودخواهانه حال و روز کسی رو خراب نکن ٬‌حالیش نمیشه!! بدبختی اینجاست که احوال گهش هم فقط واسه خودته و با بقیه چنان شاد و شنگول برخورد میکنه که آدم با خودش فکر میکنه آخه چه هیزم تری بهش فروخته که باید اینطوری باهاش برخورد بشه!!! وقتی هم بهش بگی٬‌میگه هر جور دوست داری فکر کن! زندگی خودمه!!! آخه زندگی خودته که خودته٬ چرا تر میزنی به اعصاب ملت!!؟ 

پ.ن: 

۱/ تو اتوبوس بهش میگم خوبی؟ مشکلیه؟ اتفاقی افتاده؟ میگه نه! حالم گرفته است. اعصاب مصاب ندارم. گیر نده و... ۱۰ دقیقه بعدش سر کلاس چنان خنده و قهقه ای راه میندازه با بقیه که آدم دلش میخواد خودشو پرت کنه جلوی یه کامیونی٬ اتوبوسی٬ تریلری چیزی تا راحت بشه!!

۲/ الان فهمیدین که منم اعصاب معصاب درست حسابی ندارم؟؟ ها؟ها؟ها؟ 

۳/ بعد از عمری یه هفته بود که تازه خوش و خرم داشتیم زندگی میکردیم. بی مشکل. شاد! اه... دیشب دوباره فرت و فرت سیگار کشیدم. فکر کنم ٬۷ ۸ نخی یه کله کشیدم. ۳تا کدئین هم خوردم تا سردردم خوب بشه. ۱ ساعت هم دم غروبی گریه ام گرفته... اینم شده زندگی ما!!  

۴/ هی دل بسوزون واسه بقیه... هی تو مشکلاتشون برو سراغشون و کمکشون کن... هی هر وقت دیدی غم و غصه دارن کنارشون باش و سعی کن هر جور شده شادشون کنی... اونوقت اینه جوابت... اعصاااااااااااب ندااااااااااااااااااااااااارم... اه 

۵/ کیبورد رو خورد کردم تا این چهار خط رو نوشتم. میفهمی چی میگم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

۶/ بار اول هم نبوده ها... بارها تکرار شده... 

۷/ تازه بعد از خوندن اینا مطمئنم طلبکار میشه و صدتا حرف هم بارم میکنه... احتمالن یه مدت هم قهر میکنه...

پریود ِ آنکتابخوانیسم

درود 

از مصائب خوره کتاب بودن یکیش اینه که بعد از یه مدت از هرچی کتابه خسته میشی! از تابستون پارسال تا قبل از عید٬ چنان افتاده بودم به کتاب خوندن که نگو و نپرس... همه چی میخوندم... از کافکا گرفته تا کتاب مقدس... از داستان کوتاه گرفته تا عرفان شرقی...
ولی الان دچار پریود ِ آنکتابخوانیسم شدم!!! یعنی دوره ی ابتلا به عدم ِ تمایل به خواندن ِ کتاب!!!
یه جورایی به انواع کتاب آلرژی پیدا کردم... یعنی وقتی کتاب می بینم٬ میخوام بالا بیارم!! (شکلک سبز تهوع)
 

پ.ن: 

۱/ دیگه تا تابستون نمیخوام هیچ کتابی بخونم... یعنی علاقه ای به خوندن کتاب ندارم...

ثـکصـی نوشت!!!

درود

خب خجـالـت بکش!!! یعنی چی؟؟!!
صفحه گوگل رو باز میکنم و میخوام چند کلمه رو سرچ کنم!!! حرف "ز" رو مینویسم. سرچ هوشمند گوگل کلماتی که بیشترین بار جستجو شدن و با حرف "ز" شروع شدن رو نمایش میده. اولین کلمه: "ضن لخط". کلمه ی بعد "ضـن ثکــصی"...
با حرف "د" بازم امتحان می کنم. کلماتی که به ترتیب بیشترین بار سرچ شدن عبارتند از: "داستان ثکـصــی"... "داستان ثکص خفن"... "داستان ثـکصـی مامان بابا" و...

با حرف "ک" هم که امتحان کنی این کلمات میان: "دانلـود کلیـپ ثـکصـــی ایرانی"... دانلـود کلیـپ خفن ثکــص"...

و الی ماشاالله کلمات دیگه...


پ.ن:

1/می بینید تورو خدا؟!! عجب ملت ِ فرهیخته و بافرهنگی داریم!! همه توی کف موندن!!!

2/من میذارم توی دنده 2، خدا خودش به راه ِ راست هل بده!

3/ کلمات ِ ممنوعه رو با املای غلط نوشتم تا مبادا دوباره بخاطر یه حرکت ِ فـرهـنـگـی، فیل تر بشم!!!

خلوت پسندی!!!

درود

اصولن از شولغی خوشم نمیاد. به هر نحوی که باشه! برم نونوایی ببینم 5 نفر سر  ِ صف وایسادن، برمی گردم. برم خیابون و ببینم جماعتی انگار از قحطی برگشتن و فرت و فرت از این مغازه به اون مغازه در حال رفت و آمد هستن، برمی گردم خونه! صف ِ بانک... صف ِ اتوبوس... سوپر مارکت... از همه ی شلوغی های این چنینی متنفرم. حتی از سیزده بدر هم خوشم نمیاد! هرجا میری توی 100 مترجا، هزار نفر آدم (آدم؟؟) توی هم میلولن!! به فاصله ی یک متری یه نفر نشسته کباب درست میکنه؛ اون طرف تر دو نفر با فاصله 1 متر از هم دارن بدمینتون بازی میکنن!! 2 متر اون طرف تر هم یهو یه نفر توپش رو محکم شوت میکنه و می خوره تو کله ات!! خب که چی؟ این همه شلوغی برای چی؟
من که هرجایی باشن و هرجا زندگی کنم دنبال یه جای خلوت واسه خودم می گردم... یه جای دنج و راحت که توی آرامش با خیال راحت بشینم و فکر کنم و هر از گاهی (یعنی بیشتر اوقات) سیگارمو بکشم!

پ.ن:
1/ کوچه ما فوق العاده خلوته و هر شب (نصف شب) واسه خودم توش قدم میزنم... شیراز هم که اون جاده ی قشنگ هست... که البته هیچ جا همین جادهه نمیشه! قبلن گفته بودم. یه جاده هست پشت خوابگاهمون که خیلی حسی و آرومه. نصف سیگارهامو اونجا کشیدم. راستی... بالکن اتاقم هم هست. اونجا هم دنج و راحته!
2/ باید این نکته رو هم یادآور بشم که فضای خلوت بسیار خوبه اما حضور دو نامحرم در یک مکان خلوت بسیار خطری می باشد!! گفته باشم :))