کــــ افــــ ه پــــ چــ پــــ چــ

ی کــافــه ی دنـج و راحـت بـرای رفـ ـاقـ ـتــ ...

کــــ افــــ ه پــــ چــ پــــ چــ

ی کــافــه ی دنـج و راحـت بـرای رفـ ـاقـ ـتــ ...

گــ ُ ــل ِ بیـــ خـ ـار

درود

این همه این در و اون در بزن... این همه قربون صدقه ی این و اون برو و به پاشون بیوفت... واسه اشتباهاتت با التماش ازشون عذر خواهی کن... این همه وقتت رو صرف دوست و رفیقایی کن که شاید امروز دوستت داشته باشن اما ممکنه فردا دیگه نباشن... این همه فکرت رو مشغول کن که با فلان دختر یا فلان پسر دوست بشم یا نشم... واسه بعضی ها گریه کن... و هزار تا کار ریز و درشت دیگه!! اما افسوس... افسوس که نصف این وقتها رو صرف مادرها نمیشه. کسی که تمام زندگیش به پای ما میشینه و بیشتر از همه و واقعی تر و بی شیله پیله تر از بقیه دوستمون داره و همه کاری رو بی منت برامون انجام میده اما جوابش همیشه بی مهریه...
وقتی بچه ایم تمام روزش رو اختصاص میده به ما و حواسش به ماست... بزرگتر که میشیم حواسش هست اشتباهی نکنیم و پا کج نذاریم... همیشه دلواپسه... همیشه نگرانه... همیشه خودش چروک میشه تا جوونش قد بکشه و رعنا بشه...

:. 

صبح کله ی سحر اگه بگم ساعت ۴ بیدارم کن٬‌ خودش درست نمیخوابه تا بتونه بیدارم کنه...
فقط کافیه بگم فلان چیز رو میخوام٬‌ تمام تلاشش رو میکنه که برام جورش کنه... 

اشتباه که میکنم٬‌ معذرت خواهی که میکنم٬‌ اینقدر مهربونه که قبول میکنه... 

اون روز... اون روز که پاکت سیگارم رو دید و تو چهره اش دلهره و ناراحتی رو دیدم٬‌ از خودم بدم اومد... اما... با همه ی مهربونیش وقتی گفتم اشتباه کردم٬‌بخشید...  

وقتی با خودم فکر میکنم که مادرم برام چه کارهایی کرد و من براش چه کارهایی کردم از خودم شرمنده میشم...  

 

پ.ن: 

۱/ الان که شیرازم و ازش دورم همه اش دلهره داره و دلتنگه... خب مادره دیگه... 

۲/ ای خدا... این همه به پای دوست و رفیق آدم خودشو خراب کنه و کوچیک کنه اما مادرشو فراموش کنه...  

۳/ نه تنها روز مادر٬‌ ایشالا تمام طول سال مادرها شاد باشن و خوشحال...  

۴/ آسودگی از محن ندارد مادر  

                آسایش جان و تن ندارد مادر  

     دارد غم و اندوه جگر گوشه خویش  

                ورنه غم خویشتن ندارد مادر   –   رهی معیری

۱۲ ماه ِ سال عزاداری واجب است!!

درود 

من هنوز که هنوزه از کار این مملکت و مردم و یه مشت عقب مونده ی متحجر سر در نیاوردم. توی یکی از این سایتهای به اصطلاح مفید!! دولتی٬ چهارتا کلیپ دادن بیرون و وااسفا و آه و ناله و شیون راه انداختن که بـــلـــه... وضع دانشگاه های ما داره رو به فساد و تباهی کشیده میشه و باید کاری کرد وگرنه اسلام و مسلمین به خطر می افتن و...
حالا این کلیپ ها چی چیه؟!! یه جا ۴تا پسر آهنگ گذاشتن دست میزنن... یه جا ٬۲ ۳ تا دختر مقنعه شون تا وسط سرشون رفته... یه جا یه دختر داره تئاتر کار میکنه جلوی جماعت... یه جا پسره داره دلقک بازی در میاره جلو دخترا و...
جالبی قضیه نظراتیه که ملت فــــهـــیــــم!! در مورد مطلب دادن. یکی از عزیزان  فرمودند که این وضع ِ افتضاح ِ دانشگاهها نتیجه دولت خاتمیه و خاتمی بود که ایران رو به قهقرا برد!! دیگر عزیزی لطف کردن و فرمودند وقتی آزادی زیاد توی مملکت باشه٬ نتیجه اش میشه این. باید همشون رو گرفت و اونقدر زد تا آدم بشن!! یه شخص کاملن محترم گلواژه تلاوت کردند که کاش این جوجه دانشجوها ایران میومدن دانشگاهای آمریکا رو می دیدند که چینی و ژاپنی و هندی و آمریکایی چه جوری می گردند و دنبال چی هستند . به خدا اگر کسی تونست یک دختر فقط یک دختر آرایش کرده تو مقطع لیسانس اینجا پیدا کنه تو دانشگاه ، اونوقت حق با ایناست. (البته ایشون نفرمودند که حالا دانشجوهاشون دنبال هرچی هستن مهم نیست! مسئولین مملکتشون دنبال چی هستن و مسئولین ما دنبال چی هستن!!). و در پایان هم یک نفر جهت خاتمه دادن به قضیه فرموده نگران نباشید پروژه اسلامی کردن دانشگاه بزودی شروع خواهد شد!!! 

:. 

چندتا نکته که این فیلمها برام داشت این بود که ۱- من مشکل اخلاقی ندیدم که اینها توی بوق و کرنا کردنش. یه مشت جوون شاد و سرخوش دیدم. البته شادی ظاهری. وقتی توی این مملکت ۱۲ ماه سال مشغول عزاداری و مجلس ختم واسه ۱۲۴هزار پیامبر و امام و نوه ی امام و آخوند منبری و سایر علما و فضلا هستن٬ ملت غمزده میشن! حالا چهارتا جوون شاد هم که پیدا بشه٬‌اینا چشم دیدنشون رو ندارن!!! عجب 

۲- دولت خاتمی! آخه خاتمی که ۸ سال بیشتر رئیس جمهور نبود. اون چه رئیس جمهوری!! تو کارش دخالت کردن. اذیتش کردن. تهمت زدن. محدودش کردن. همه جور نذاشتن کارش رو انجالم بده؛ بعد همه عقب موندگی های فرهنگی-شعوری خودشون رو وصل میکنن به خاتمی!! آخه اگه خاتمی اینقدر قدرت داشت که توی ۸ سال مملکت ِ‌ پاک و اسلامیتون رو زیر و رو کنه که الان حکومت دست شما نبود!! ۳۰ سال زدن تو سر ملت و خواستن به زور همه رو چادر چاقچولی کنن و اسلام ناب ِ ساخته دست خودشون رو به خورد مردم بدن این شده نتیجه اش! چرا وصلش میکنین به خاتمی؟؟! 

۳- یه نفر گفته بود ۲۰ سال پیش جوونها تو جبهه چیکار کردن و امروز چیکار میکنن!!‌ یکی نیست بگه آخه اخوی٬ ۲۰ سال پیش همون بچه دبیرستانی های مو بلند و شلوار گشاد ِ زمان شاهی رفتن جبهه و جنگیدن و تسبیح به دست ها و سجاده آبکش ها توی کنج خونه داشتن برای رزمندگان دعا میکردن!! تا بلکه خدا توفیق بده و مشرف بشن جبهه!!  

۴- به نظر من تمام این وقایع نتیجه دسیسه های دشمنان به خصوص آمریکای جهانخوار  و اسرائیل غاصبه و انگلیس حیله گر و روسیه ی دو دوزه باز و چین نامرد و عربستان وهابی و سایر کشورهاست که همه و همه دست در دست هم دادن تا کشور موفق و تاثیر گذار مارو در عرصه جهانی به نابودی و ابتذال بکشونن!!! 

۵- آخه بیچاره ها. مملکت داره از مشکلات اقتصادی از هم میپاشه. مردم توی فقر دست و پا میزنن. تورم کمر مردم رو شکسته. اونوقت شما همه چیز رو گل و بلبل میبیند و فقط مونده بود گیر بدید به شادی چهارتا جوون؟؟ واقعن مشکل مملکت ما اینه؟ مشکل مملکت ما٬‌موی جوون های ماست؟ هه... خدایا خودت بخیر بگذرون...

آخرین درد و دلم در این وبلاگ!!!

درود 

سابق بر این عادت نداشتم از حال و احوالم توی این وبلاگ بنویسم و همیشه مطالبم رو سعی میکرد ربطی ندم به حالم! یعنی از همه جا و همه چی مینوشتم جز خودم. از وقتی این وبلاگ رو زدم سعی کردم صداقت داشته باشم و بدون سانسور هرچی به ذهنم رسید بنویسم. منتهی انگار اشتباه کردم. شب با یکی دعوام میشه و اعصابم خورد میشه٬ صبح میام اینجا مینویسم٬ یک ساعت بعدش طرف میاد هرچی دلش خواست بهم میگه و دلخوره که چرا توی وبلاگ نوشتم! یا مثلا همین مطلب قبلی؛ خب اعصاب آدمو تر زده بهش رفته بعدش که من میام اینجا مینویسم٬ میاد و میگه چرا هر چرتی پرتی تو وبلاگت مینویسی! یا چرا از همه چی تو وبلاگت مینویسی!؟ خب من به چه زبونی به ملت بفهمونم که وبلاگ خودمه و هرچی دلم میخواد توش مینویسم. دلیلی نداره ناراحت بشید! تو با رفتار مسخره ات آدمو دلخور و ناراحت میکنی هیچی نیست٬‌من میام و اینجا با خواننده هام درد و دل میکنم اشتباهه؟!! 

:. 

تعادل 

یکی به من بگه تعادل یعنی چی؟ وقتی یه نفر رو به عدم تعادل متهم میکنن به نظرتون چه رفتاری ازش دیدن؟ مثل اگه یه نفر رو یکنواخت دوست داشته باشی و هر از گاهی دوز دوست داشتنت بره بالا اسمش میشه عدم تعادل یا اینکه صبح یه نفر رو ماچ کنی و ظهر بزنی تو گوشش و عصر محلش نذاری و شب قربون صدقه اش بری میشه عدم تعادل! 

:. 

حوصله 

یه نفر حوصله رو واسه من تعریف کنه! دقیقن این حوصله چی چیه که من حتی توی بدترین شرایط روحی و جسمیم واسه بقیه دارمش اما بقیه به من که میرسه گاهی ندارنش!؟؟ حوصله مدل های مختلف داره؟ مثلا آدم میتونه به نفر بگه حوصله ندارم اما واسه یکی دیگه حوصله داشته باشه؟ خب چرا آدمها درک نمیکنن که فرصت باهم بودنشون خیلی کوتاهه و مثل برق و باد میگذره و اگه از همین فرصت هایی هم که پیش روشون گذاشته بخاطر بی حوصله بودن٬‌باهم بودنشون رو کنار بذارن٬‌ممکنه خیلی زود٬ دیر بشه!!؟ آدمها وقتی باهم هستن حوصله هم رو ندارن و وقتی از هم دور میشن ادعا میکنن که دلتنگ هم شدن... 

:. 

وبلاگ شخصی 

کسی میدونه وبلاگ شخصی یعنی چی؟ یعنی جایی که آدم اگه بخواد توش مطلب بنویسه باید بگرده ببینه مطلبش باعث میشه کی از دستش ناراحت میشه و کی خوشحال؟؟ یعنی جایی که باید خودتو سانسور کنی و ننویسی چون ممکنه مثلن رفاقتت آسیب ببینه؟!! 

:. 

رفاقت 

هنوز دنبال تعریفشم. اون تعریفی که من از رفاقت دارم رو کسی نمیفهمه یا نمیخواد دنبالش باشه. آدمها انگار بدشون میاد کسی زیاد٬ خیلی زیاد دوستشون داشته باشه. رفاقت... زمونه... زندگی... بی خیال... اعصاب معصاب ندارم!!! 

:. 

اعصاب معصاب 

یه چیزی تو مایه های همون حوصله است دیگه!! نیست؟ چیزیه که وقتی حرف منطقی میزنی بقیه ندارن! چیزیه که وقتی یه نفر با یه نفر دیگه دعواش میشه واسه تو نداره! چیزیه که کلن وقتی حوصله نباشه اینم نیست! البته توی آدمهایی خودخواه! 

:. 

زندگی 

شما زندگی میکنید یا زندگی شما رو!!؟ 

:. 

در پایان... من... اعصاب معصاب ندارم... حوصله ندارم... تو رفاقتم موندم...  وبلاگ شخصیم٬ شخصی نیست... متعادل نیستم... زندگی هم نمیکنم٬‌پس زندگی داره... بیخال!!!

خفه مان کردند!!!

درود 

کو آزادی؟ کو فضای باز انتقادی؟ کو کرسی های آزاد اندیشی؟ 

نمیذارن که!! اجازه نمیدن! به آدم فرصت نمیدن که حرفش رو بزنه! ..ون آدمو میذارن اما نمیذارن حرفت رو بزنی!!‌آخه اینم شد زندگی؟؟!!  آزادی ندارم... دچار خفقان نوشتاری در وبلاگ شخصی خودم شدم! 

داشتم دستان پشت پرده رو افشا میکردم که نذاشتن! بلافاصله بعد از نوشتن مطلب مورد حجوم و همه برخی اراذل اوباش جیره خوار قرار گرفتم و مجبورم کردن که مطلبم رو دیلیت کنم! این چه وضعشه؟ من آزادی نوشتاری ندارم... 

منو تهدید کردن!! 

پ.ن: 

۱/ یه مطلب دوستانه نوشته بودم که رفقا اعتراض کردن و مجبور شدم پاکش کنم!!‌میبینید تورو خدا!!‌آدمو تهدید میکنن!!‌ای خداااااااا 

۲/ حیف شد. پست بسیار بسیار محرمانه ای رو از دست دادید!!

... و خلاصه٬ حسین هم پسر خوبیست!!!

درود

یه سری وقتها آدم یه کارهایی میکنه که بعدش از کرده ی خودش پشیمون میشه. نوشتن متن قبلی هم جزء همون اشتباهات بود. توی عصبانیت و ناراحتی یه گهی خوردم که الان به خودم میگم آخه چرا خوردم؟؟! مشکلات توی روابط همه هست و به راحتی و با صحبت کردن میشه حلش کرد. اینکه آدم یه طرفه به قاضی بره و تمام اشکالات رو به طرف مقابلش بگیره اصلن صحیح نیست و باید نشست و صحبت کرد و دو طرف حرفهاشون رو بزنن تا بشه برای مشکل چاره اندیشید. بعد از اتفاقات چند روز قبل نشستیم و صحبت کردیم و توضیح دادیم و بخشیدیم...
:.

این دو رووزه جناب جوووونم چنان منو ذوق مرگ کرده با رفتارهاش که حد و اندازه نداره. یعنی اگه همیشه همینطور کیفور باشه ها، عالم و آدم رو کیفور و سرخوش میکنه...
علی الحساب ما که خوشیم... یعنی ناخوش بودیم و خوش شدیم.... و خلاصه، حسین هم پسر خوبیست!!! و البته... عاشقشم...


پ.ن:

1/ اصلن صحیح نیست آدم در مورد چیزی که درست اطلاع نداره اظهار نظر کنه! یعنی چی که بعضی ها در مورد رفاقت من با بقیه با برداشت خودشون اظهار نظر میکنن؟؟ همه ی مشکلاتی که اینجا مینویسم که مربوط به رفاقت هام نیست! دو یو آندرستند؟

2/ چرا دم خر درازه؟ چرا در گنجه بازه؟ کو تخم مرغ تازه؟  (کسـ.شعرهای سفارشی جناب جوووون)

3/ همین... شاد باشید...

ریــدمان به حال ِ خوشــمان!!

درود 

طرف تا حالش خوشه و سرحال و شاده٬ باهمه بگو بخند داره و باید جلوش حتی به ظاهر خوش و خوشحال و مهربون و ناز و مامان بود! اگه یه ذره دپرس باشی و حالت گرفته باشه صدتا حرف بارت میکنه و ولت میکنه میره! اما وقتی خودت حالت خوب باشه و بعد از مدتها از زندگی کیفور باشی و خوش و خرم بخوای زندگی کنی٬ با رفتار و اعمالش میرینه تو اعصابت و حال و روز خوش واست نمیذاره! ...ون خودتم پاره کنی تا طرف بلکه یوخده بنای سازگاری و مهربونی بذاره بی فایده است!ده بار هم بهش بگی هیچوقت خودخواهانه حال و روز کسی رو خراب نکن ٬‌حالیش نمیشه!! بدبختی اینجاست که احوال گهش هم فقط واسه خودته و با بقیه چنان شاد و شنگول برخورد میکنه که آدم با خودش فکر میکنه آخه چه هیزم تری بهش فروخته که باید اینطوری باهاش برخورد بشه!!! وقتی هم بهش بگی٬‌میگه هر جور دوست داری فکر کن! زندگی خودمه!!! آخه زندگی خودته که خودته٬ چرا تر میزنی به اعصاب ملت!!؟ 

پ.ن: 

۱/ تو اتوبوس بهش میگم خوبی؟ مشکلیه؟ اتفاقی افتاده؟ میگه نه! حالم گرفته است. اعصاب مصاب ندارم. گیر نده و... ۱۰ دقیقه بعدش سر کلاس چنان خنده و قهقه ای راه میندازه با بقیه که آدم دلش میخواد خودشو پرت کنه جلوی یه کامیونی٬ اتوبوسی٬ تریلری چیزی تا راحت بشه!!

۲/ الان فهمیدین که منم اعصاب معصاب درست حسابی ندارم؟؟ ها؟ها؟ها؟ 

۳/ بعد از عمری یه هفته بود که تازه خوش و خرم داشتیم زندگی میکردیم. بی مشکل. شاد! اه... دیشب دوباره فرت و فرت سیگار کشیدم. فکر کنم ٬۷ ۸ نخی یه کله کشیدم. ۳تا کدئین هم خوردم تا سردردم خوب بشه. ۱ ساعت هم دم غروبی گریه ام گرفته... اینم شده زندگی ما!!  

۴/ هی دل بسوزون واسه بقیه... هی تو مشکلاتشون برو سراغشون و کمکشون کن... هی هر وقت دیدی غم و غصه دارن کنارشون باش و سعی کن هر جور شده شادشون کنی... اونوقت اینه جوابت... اعصاااااااااااب ندااااااااااااااااااااااااارم... اه 

۵/ کیبورد رو خورد کردم تا این چهار خط رو نوشتم. میفهمی چی میگم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

۶/ بار اول هم نبوده ها... بارها تکرار شده... 

۷/ تازه بعد از خوندن اینا مطمئنم طلبکار میشه و صدتا حرف هم بارم میکنه... احتمالن یه مدت هم قهر میکنه...

حاجی بابا میر غضب!!!

"قلیان را تازه کرد٬ داد به من. همینطور که میکشیدم٬ زن وزیر آمد که برود. زینب به خاطرم آمد. دیگر نتوانستم بکشم. آه سردی از دل پر درد کشیدم و سوار شدم.
چون روز پیش از نورجهان شنیدم که فرستادندش یه عمارت تابستانی که واقع است در پایین کوهی که بیرون دروازه قزوین است٬ که در آنجا مشق رقاصی و خوانندگی بکند؛ و شاه فرموده است که تا وقت مراجعت باید خوب و کامل باشد.
همین طور که میرفتم٬‌نتواستم خودداری بکنم و نگاه به طرف عمارتی که زینب در آنجا بود نکنم. اگر وقت دیگر بود٬‌محال بود که پای عمارت نروم٬ بلکه دفعه ی دیگر زینب را ببینم و او مرا ببیند٬‌لکن چون این همه بی وفایی را از او دیدم٬ اعتنایی نگذاشتم... "
 

  

درود 

متن بالا تکه ی کوتاهی بود از کتاب بسیار جالب ِ حاجی بابا میر غضب. این کتاب نوشته ی اسماعیل محلاتی٬‌مترجم دربار ناصرالدین شاه قاجاره. توی این رمان جالب میتونید اطلاعات خاص و دست اولی از اوضاع دربار قجری و رفتار مردم در اون دوران رو بدست بیارید. یکی دیگه از زیبایی های این رمان٬ پایان نامشخص و مبهم اونه که باعث میشه خواننده رو در مورد انتهاش به فکر فرو ببره. این کتاب رو با تصحیح هارون و هومن بخرید که غلطهای املایی و نگراشیش اصلاح شده و متن مقداری به فارسی امروز نزدیک تر شده و فهمش ساده تره.
در هر حال توصیه میکنم این کتاب رو بخونید. جالبه... 

 

پ.ن: 

۱/ حاجی بابا میر غضب - اسماعیل محلاتی- انتشارات آشیان - بهار ۱۳۸۹ -  داستان های فارسی قرن۱۴ - ۳۰۰۰  تومان 

۲/ شما کتاب جالبی برای خوندن پیشنهاد نمیدید؟ 

۳/ یه کتاب خوندنی بهم پیشنهاد بدید؟ همراه با مشخصات! 

۴/ کی می تونه یه کتاب رو برای خوندن و لذت بردن به من پیشنهاد بده؟ 

۵/ شما لطف کن و یه کتاب به من پیشنهاد کن که بخونم؟ 

۶/ کیست مرا یاری کند؟ یه کتاب؟ پیشنهاد؟ به من میدی؟ 

خر ِ‌ خیس ِ بارون خورده!!

درود

بعد از پست قبلی بنده در مبحث دختر رویایی من علنا یکی اومده تو کامنتا در ملاء عام اعلام کرده عاشق من شده…! یکی دیگه کامنت خصوصی گذاشته و گفته که من تمام شرایط شما٬ بلکه هم بیشتر رو دارم! بقیه هم که بصورت غیر مستقیم گفتن پیشی بیا منو بخور (بگیر)!!!‌ من واقعا لذت می برم این جوونا رو می بینم که تا یه تقی به توقی می خوره عاشق و دل داده و شیدا می شن…روی سخن من با اون خانوم و یا شاید آقایی هست که عاشق من شده (چه اشکالی داره!؟ مگه آقایون دل ندارن؟)…عزیز دل من…به قول اون یارو  خوانندهه٬‌عشق یه چیزی مثل کشک و دوغه!!

من چند سالمه الان؟دقیقن بیست رو هم خبر مرگم چند ماه پیش رد کردم…به تعداد موهای سرم بعلاوه موهای زیر بغلم -بلکه هم جاهای دیگه- با زن و مرد و دختر رابطه داشتم… نه رابطه ی اونجوری هااا!! اینجوری!!‌ یعنی آدمها رو میشناسم. یعنی کسی بگه چ من می رم  چهارراه چنچنه* و برمی گردم…به قول معروف گفتنی دیگه خر  ِ‌ خیس ِ بارون خورده شدم*!!

جوون های این دوره زمونه مثل دوره ما نیستن که٬ تا یه بنی بشری یه خم ابرو حواله اونا می کنه تو ک...نشون عروسی میشه و فکرشون هزار راه می ره و دو هزار جور نقشه می کشن براش...تعارف که نداریم...خرن دیگه... دیگه خر بودن که شاخ و دم نمی خواد... اممممم... یعنی شاخ رو که می دونم نمی خواد ولی دم دیگه جزء لاینفک هر خر سالمیه... به قول شاعر: «خر بی سم و دم و اشکم که دید؟»... بیخیال... جونم براتون بگه... دختره میاد دو تا عشوه خرکی هم میکنه براشون و حسابی که  خر کیف شدن تا می تونه خر سواری می کنه...(تو یه جمله سه تا خر به کار بردن هم خودش هنره ها!) البته خود عشوه خرکی هم دو نوع داره... یه جورش واقعا از دل برمیاید و لاجرم هم بر دل می نشینه و یه جور دیگه ش از جای دیگه برمیاید و باز هم بر دل می نشینه!... خرن دیگه... حالیشون نمی شه از کجا دراومده... به هر حال در این نوع روابط عشوه خرکی به هر نحو و نیتی که از جنس لطیف صادر می شه باعث تخریر (بر وزن تخدیر) روح و جسم و روان جنوس مذکر این دوره زمونه میشه!
اما دشمنان و بدخواهان کور خوندن. من بادی نیستم که با این بیدها بلرزم... نه... بیدی نیستم که با این بادها بلرزم. من خودم سابق بر این خر بودم و خر هستم. منتهی خر  ِ خودمم. خر کس دیگه ای نمیشم! ملتفتین که؟؟! افتــــاد؟
من گزینه های ازدواجم همون ها بود که گفتم (و البته متشابهین به اونها و لاغیر).  

 

پ.ن: 

۱/ خر  ِ‌ خیس ِ بارون خورده!! : گرگ بارون دیده 

    چهار راه چنچنه : یه چهار راه تو شیراز 

۲/ اعتماد به نفس دارم در حد خداااا :) 

۳/ این همه کسـ.شعر نوشتم اصلا صحبت سر چی بود؟ آهان...یه بنده خدایی نوشته بود که عاشق من شده...اعصاب واسه آدم نمی ذارن...چی بگم بهش آخه من؟!! 

۴/ برو بچه جون...برو در خونه خودتون بازی کن! 

۵/ شوخی بود. شوخی بخون. جدی نگیر... 

۶/ دقت کردین کسـ.شعر که مینویسم خوانندگان پیدا و پنهان و جدید و قدیم همه باهم هویدا میشن؟!! اصلا بازخورد ویژه ای در جامعه پیدا میکنه! مملکته داریم؟؟