درود
یه جا یه بازی وبلاگی دیدم که خوشم اومد و از اونجایی که من اگه اراده کنم کاری رو انجام بدم باید انجامش بدم٬تصمیم گرفتم بنویسمش. باشد که سرافراز شوم...
قانون بازی:
باید نام پنج وبلاگی که می خوانید را ذکر کنید و بگویید که فکر می کنید در پنج سال آینده، این وبلاگها درباره چه چیزی می نویسند، به این شرط که وبلاگ آخر، وبلاگ خودتان باشد و کسی که او را دعوت به بازی می کنید، حتما درباره شما بنویسد.
ی فنجـ ون قهـ وه بـا طعمـ تمشـ ک: ایشون با این سن و سالی که الان دارن بعید میدونم تا ۵ سال دیگه دووم بیارن و زنده باشن اما اگه زبونم لال٬ خدای نکرده٬روم به دیوار در قید حیات بود و هنوز ارتحال نکرده بود٬ احتمالن تا اون موقع دیگه حتمن شوهر کرده و تو وبلاگش از عشقش به شوهرش و خوشحالیش از اینکه بالاخره یه دیوونه ای پیدا شده بگیرتش مینویسه! هراز گاهی هم از دانشگاه و اینکه بعد از ۹ سال هنوز نتونسته درسش رو تموم کنه و این صوبتا مینویسه!
Smile To Me : احتمالن ایشون از بس خندیدن دو گوشه ی لبشون چسبیده به بنا گوششون و دندوناشون از سرما یخ زده و ریخته و تمام صورتش چین و چروک افتاده اما همچنان در مطالب وبلاگش مردم رو دعوت به هر و کر... خنده... قه قه... امید به زندگی و از این چیزها!!
یک جوووون بی مغز : احتمالن تا ۵ سال آینده من همراه با ایشون در مقطع فوق مشغول تحصیل هستیم و البته زبانمون رو هم فول کردیم و داریم میریم فرانسه و سوربون و... بله!! همچنان درگیری بین سر انگشتانش و کیبرد ادامه داره و همه ی خوانندگان وبلاگ من رفتن اونجا و محل سگ به من نمیدن (نه که مطالبش خیلی توپه!!). همچنان خرکاری هاش ادامه داره و درمورد شکستن پای فلان استاد و ترکوندن مغز رئیس بخش و له کردن تـ.خـ.مـ.های سایرین مطلب مینویسه!!!
فصل سوم تراوشات عجیب یک ذهن : ۵ سال دیگه از بس سیگار مارل برو و وینستون مدیوم کشیده که خودش شبیه سیگار شده. توی مطالب وبلاگش هم دیگه از سیگار و قلیون نمی نویسه و رو آورده به نوشتن مزیت های شیشه و هروئین و کراک و این صوبتا!! تازه یه شرکت حمل و نقل مواد مخدر هم میخواد تاسیس کنه! آهنگ وبلاگ هم میذاره. آلبوم جدید چستر بنینگتون. خوانندگان دختر وبلاگش هم چون عاشقشن ازش پیروی میکنن و معتاد میشن! رااااااااستی... اسم وبلاگش هم دیگه شده فصل صد و بیست و چهار هزارم تراوشات عجیب یه ذهن! لامصب مغزش تراوشاتی داره واسه خودش هاااا :))
وقایع الاتفاقیه زبلستان تیراژ دوم : بالاخره پس از سالها تلاش و کوشش و دود چراغ نفتی خوردن٬خانوم دکتر مدرک پزشکیشون رو میگیرن و مطب میزنن!! البته همچنان مثل سابق در عرصه وبلاگ نویسی فعاله و از تعداد بیمارانی که هر روز زیر دستش کشته میشن مطلب مینویسه و از شوهر نازنینش (آخه یه گوش مخملی پیدا میشه که از لحاظ سلامت بینایی و عقلی و سطح هوشیاری مشکل داشته و ایشون رو میگیره!!). البته منم متاسفانه هنوز مطالب طولانی وبلاگ رو میخونم!
میرا... : این دختر همچنان غرق در فلسفه است. سال آخر فلسفه است و هر وقت میری تو وبلاگش یه مطلب در مورد سقراط و رابطه اش با زندگی و یا فلسفه ی چشمها و نحوه ی زیبا تر دیدن زندگی و این صوبتا مینویسه! ازدواج کرده و ۶ تا بچه داره و بچه هاش رو از همون ابتدای امر با کتب فلسفی بزرگ میکنه! البته رمان اولش رو هم چاپ کرده که با فروش زیادی رو به رو شده و به چاپ ۱۰ام رسیده!!!
خودم : نور کم، یک میز دو نفری، دو صندلی دور از هم، دو سر به هم چسبیده و یک پچ پچ آرام...
دو لیوان چای نصفه و چند ته سیگار... همچنان وضعیت کافه ام همینه! البته اگه فیل تر نشده باشه و وبلاگ دیگه ای نزده باشم! خودم هم دارم فوق گیاهان زینتی میخونم و همچنان در وبلاگم کسـ.شعر مینویسم!! خوانندگان وبلاگم هم همشون پریدن... ای روزگار... ای...
پ.ن:
۱/ وبلاگ هایی که اسمشون رو نوشتم باید این بازی رو انجام بدن و به عنوان یه پست توی وبلاگشون بنویسن!
۲/ شروع کردم به نوشتن دیدم وبلاگها شدن ۷تا به جای ۵تا. گفتم حیفه ۲تاش رو کم کنم به همین خاطر ۷تایی گذاشتم.
۳/ یه سری وبلاگ نویس دیگه هم بودن که از همینجا ازشون عذر خواهی میکنم. تعداد کمی رو میتونستم انتخاب کنم. ببخشید.
۴/ بر همه ی کسایی که این پست رو میخونن واجب کفاییه که این بازی رو در صورت تمایل انجام بدن!
هر چی میگم نمیخوام اول بشم میگه نمیشه
نامرد میخواد جایزه زورکی بده
عامو من اول شدم...یارو مسئول مرکز هم میگه خسته نباشید...جون جونت بلند شو بریم
درباره پستت بعدا میام مینویسم
جووووون
بریم واسه جایزه بیرون :))
جوووووووووووووووووووون
سلام دوست عزیز دوباره به وبلاگ شما اومدم وبلاگ شما واقعا زیباست ارزوی موفقیت دارم برای شما
گه خوردی که اومدی!!!
فرزاد جان دمت گرم!! کلی کیفور شدم!! :دی
حتما بازی میکنم!! حتما!!
ای ول ... منتظرم
ننگ که میدونی برای جیک ثانیه ته !

بعدشم که مدیونی اگه این ترم و مشروط نشی یعنی
امیدوارم ۵ سال دیگه همه باشیم و بهت بگم کـــی پیره !!
ورپریده
منم تا اون موقع دارم برای ارشد میخونم
ترم قبل مشروظ شدم ننه!!
مگه ۵ سال دیگه زنده ای؟؟؟
:.
الان چی میخونی؟ سال چند کارشناسی؟
بهتر میشم! :))
سلام

ایووول بازی باحالیه!!!
برو بریم من هستم
بزودی می نویسم و خبرت می کنم! البته یه قسمتهایی رو مجبورم ازت کپی بزنم مثل قانون بازی و اینجور چیزا
ولی خیلی حال کردم!
خواهش میکنم... خواهش میکنم... خواهش میکنم... میکنم...
شما من رو چی فرض کردین؟؟
ازدواج؟!! ۶ تا بچه؟!!
بازیو حتما میکُنمش تا حال کنی و یادبگیری تخیل و تفکر فرضیه سازی و آینده نگری یعنی چی!
بکن... بکن... بکن... هرچقدر دوست داری باهاش بازی کن!!!
باشد که سرفراز شوی....
ایضن شوما نیز هم!!!
خیلی بازی جالبی بود داداشی.
(کارتون باب اسفنجی رو دیدی؟)
میخوای من وضعیت وبلاگتو تو پنج سال دیگه بگم؟:
پلانکتونها کافه تون تسخیر کردن
بعدش شما در حالی که از اون کلاها سرته میای یه مطلب مینویسی راجب روابطت با جوووووووووووووون بعد پست بعدی میای و میگی که از دنیا و آدماش سیر شدی.
دوباره مطلب بعدی اظهار ندامت میکنی از پست قبلیت
هر از گاهیم تو پستات از جامعه و وضع مملکت شکایت میکنی
یه وقتایی ام از نصیحتهای مامانبزرگ مهربون (خدا صد سال عمر پربرکت بهشون بده) مینویسی.
البته اون سالها به عنوان یه نویسنده مشهور اینقدر کامنت داری که فرصت نمیکنی همشو جواب بدی
وااااااااااااو.... پیشبینی شوما خیلی جالب بود... دم شوما گرم...
سلام.الان من کجام؟؟؟من که نیستم؟؟؟؟
خب دوست دارم بدونم 5سال دیگه وب من چی میشه از نظر فرزاد جون
۵ سال دیگه شوما همچنان میگی خوشا شیراز و از این صوبتا! هی میای شعر مینویسی هی میری و بعد از یه مدت پیدات میشه...
اولین باریه که میام تو وبت ولی ازش خیلی خوشم اومد ه... نه! باور کن من از اون کپی پیستی ها نیستم!!!از وبلاگ ِ میرا اومدم ، اسم ِ وبلاگت توجه مو جلب کرد چون منو یاد ِ کافه ی ریک تو کازابلانکا انداخت ...!! با این بازیه هم بسی کیفور شدیم!ایده ی جالبیه احتمالا یه دفه تو وبلاگ ِ خودمم مینویسمش!
!
البته فکر نمیکنم نصفی از وبلاگ های کنونی تا 5 سال دیگه مونده باشن ... احتمالا به جمع ِ ف.ی.لتر شدگان پیوستند
موفق باشی!
نظر لطفته دوست جدیدم :))
خیلی خوش اومدی...
من که قطعن فیل تر شدم تا اون موقع!
بازم بیا
با آپ ِ " آخرین درد و دلم در این وبلاگ!!! " ِت هم خیلی مو وافقم . خیلی !!
دم شوما گرم... مغسی
پس اون طفل معصومایی که وبلاگ ندارن چه بازی بکنن؟
خاله بازی!!!
سلام فرزاد جون
من بازی رو ادامه دادم!!!
:))
زهی خیال باطل!احتمالش کمه که تا۵سال دیگه زنده باشی!نهایتاتا۲الی۳سال دیگه باحسین جوووووونت میگیرنت وجفتتونوسنگ سارمیکنن
سنگسار؟؟! مگه کــُ.ص نا مشروع کردم که سنگسارم کنن؟؟!!
می گم این بستنی ای که گذاشتی اینجا تا ۵ سال دیگه آب می شه ها...

می گم می خوای حیف نشه بده من زحمت خوردنشو می کشم! چی کار کنم ... مجبورم دیگه!
حرکت جالبی بود بسی خندیدیم و سبب خیر شدی بریم این ۶ تا وبلاگ دیکه رو هم بخونیم!
.
.
.
دوستون داشتیم! درنتیجه برمی گردیم
فعلا
این منوی دست چپ که میبینید هر چند وقت یه بار آپ میشه. پس نگران نباشید قبل از آب شدندش آپ میشه!
:.
خواهش میکنم..
:.
منم خوانندگان وبلاگم رو میدوستم... منتظر دیدار دوبارتون هستم
اون بالاییه منم یادم رفت مشخصات بدم
اوکی!
سژیده هم نه
سپیده
:))
جالب و مهیج بود بسیار


نظر لطفتونه :)
جوووووون
خوب بازیی درست کردی واسه مضحکه کردن جماعت بیکار
درباره من هم که آباد کردی با این نوشتنت
آبادت میکنم بچه خوشگل
رفتم برم بنویسم
جووووووووووووووووووووووون
زحمت کشیدم و نوشتم... بچه خوشگل هم خودتی... خوچگل و موچگل من :))
جووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون
پس شما گوی بلورین داشتی و رو ننمی کردی :)
نه خیر... ماشین زمان دارم!
کردمش.
حرفت خیلی ایهام داشت هااا !
با چی کردیش؟؟!!
ایول
حال کردم بسیاااااااااااااااااااااار
دمت جیز !
خیلی با حال بود وقتی وبلاگهایی که نوشتی رو خوندم
بابا دستت درس
ششم منتظرتم ها !!!!!
یه جا بذار که بیایم اونجا ششم !
خواهش میکنم عزیزم.
اوکی... خبرت میکنم! بهبهان گرد و خاکه؟
من یه مسابقه دارم برات ولی فکرنکنم برنده شی،حالا تلاشتو بکن:
یه جمله بگوکه هیچ فحشی توش نباشه!
به شیرازیه گفتن راسته که شیرازیا از هر ۳ کلمهای که میگن ۲تاش فحشه؟
گفت کدوم کسـ.کش حرومــ.زاده ای این حرف رو زده!!!
:.
البته من عذر میخوام اینو گفتم هاااا... ولی بله دیگه... همینه...
چه قد بزرگ شدی فرزاد..!!
تو چقدر پیر شدی مهنازی:)))
سال دوم علوم سیاسی !
تا چشت دراد !! زنده م
اوووووووووووف!!ماشالا اعتماد به نفس... با این سن و سال هنوز سال دوئی؟؟
بفرما بازی
بازی با چی؟؟ :))
تنهایی قشنگه... من تجربه ش کردم...
دلا خو کن به تنهایی که از تنها بلا خیزد...
سلام ....چیه باز ...اصلا این روزا با این گرد وغبار حال همه گرفته است...مادر نیستی که بدونی چی میکشه مادرت...میگه چیزی نیست که تو به فکرش نباشی....دله دیگه...بی صاحب نمیشه بهش گفت به علایقت بی تفاوت باش....

ضمنا من ۵ سال دیگه احتمالا ایران نیستم ودارم به شما میگم خوش به حالتون که ایرانید....میگم خوش به حال چشماتون که می تونه خانواده رو ببینه.....
گرد غبار اینجا یک صدم چیزی که الان خوزستان هست نمیشه...
:.
کجایی پس؟ اون دنیا؟
سلام


می خواستم یه چیزی بگما ولی نمی دونم چه جوری...
می گما... الان که کامنت پست بالایی رو بستی یعنی نباید در موردش نظر بدیم؟!!!! خوب اگه من دلم بخواد بگم باید چیکار کنم؟!!!!
فقط می تونم بگم: از خوندن پستت دلم گرفت...خیلی.
ممنون که خوندی... بیشتر درد دل بود همین...
:.
:)
بصی هالمان را به هول رثاندید.....
با امید بازی حای بیشطر شوما نه ببخشید جوهر نمک راگا...
خوشمان آمد ... با اجازه .. لینکتان می کنیم...
طاظه واردم...حوامونو داشته با شید هال می دید...
در ظمن..ترک مال موتور...سیگار بی ساهابمرخصی داره .. ترک ...نچ
با آرزوی قبولی طاعات...
اضیضم شوما بیا صواد یادط بدم!!!
من تازه با شما آشنا شدم و نمیتونم که نظر بدم.ولی این چند تا پست هم که تا حالا ازت خوندم قشنگ بودند
این نظر برای من بود؟؟!!
دست شما درد نکنه...یعنی اینقدر ...
...احتمالا بخش روانی که رفتم یکی رو پیدا میکنم...
آخه خیلی سخته برای 5 نفر 5 سال بعد...خوب انتخابش سخته....بذارید یه کم سرم خلوت تر بشه بعد..
بابا بنویس دیگه... بین این همه وبلاگ هایی که داشتم شوما رو انتخاب کردم گفتم خانوم دکتری حس نوشتن داری... بنویس بابا!!!
کامنتم نثبتید

اولا :۴ دیواری اختیاری هرچی دلت میخواد بنویس کی جرات داره حرف بزنه!
دوما خدا رو شکر کن واسه وجود مادر مهربونت
سوما : هیییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
اولن... بله...
دومن... خدارو صد هزار مرتبه شکر...
سومن... هی روزگاااااااااااااااار....
با اجازه یا بی اجازه بنده در پیوندهای روزانه قرارتون دادم و از حالا به بعد عینهو یه مگس که دوره سرت می چرخه و ویز ویز می کنه دور و برتم....
فقط جان من اون پیف پاف رو بزار کنار...
نظر تکراری رو اصلن نمیپسندم!!! حداقل توی هر وبلاگی یه چیز جدید بنویس!!!
:.
محض اطلاع شوما وبلاگ یک جوووون بی مغز از رفقای بنده است و از نظراتی که شوما اونجا دادید بنده هم مطلع شدم!دفعه بعد نظر تکراری نده... پلیز
بازیو با چی میکُنن؟ اه چقدر بی ادب شدی.
به فکر مامانتم...احساسشو درک میکنم.هرچند خودم مامان نیستم....
با منچ بازی میکنن...
با شطرنج بازی میکنن...
با کامپیوتر بازی میکنن... وسائل مختلفی هست که باهاش بازی میکنن!!
:.
ممنون
از جوابی که به دومین کامنتت دادی خوشم اومد!!
ازینکه دیگه دارایی من رو حوالش نکردی! :)
:))
ای فرزاد به روح هفت پس و هفت پیشت صلوات با این بازیه 5 وبلاگیت که ما رو نمودی...
خدایی چشام الان همین شکلیه!!!!
از دیروز تا حالا درگیره این زنجیره ام بلاخره یه موجودی پیدا شد که از قانون پیروی نکرده و این سره کار بودن ما همون جا ختم شد...
اوووووووووووووووووووووف
کی پیروی نکرده تا برم سراغشو و حالشو بگیرم؟؟؟
خوب خدایی عین همین می دونم که دوست هم هم هستین... خوب همزمان گذاشتمتون و گفتم یه وقت دل اون یکی نشکنه! تازشم اونجا نوشتم لینک اینجا نوشتم پیوند
آره؟؟!! والا ما دوتا اینقدر باهم صمیمی هستیم که به هم حسودی نمیکنیم! مطمئن باش
آدم فروشی؟؟؟ من ؟؟؟ کی این؟؟؟ نه نه نه کاره من نیست نمی تونم بگم...
وقایع الاتفاقیه زبلستان تیراژ دوم
هه
اشتباهت همین جاست!
خانوم دکتر بازی رو ادامه میده! در چند روز آینده!