درود
از مصائب خوره کتاب بودن یکیش اینه که بعد از یه مدت از هرچی کتابه خسته میشی! از تابستون پارسال تا قبل از عید٬ چنان افتاده بودم به کتاب خوندن که نگو و نپرس... همه چی میخوندم... از کافکا گرفته تا کتاب مقدس... از داستان کوتاه گرفته تا عرفان شرقی...
ولی الان دچار پریود ِ آنکتابخوانیسم شدم!!! یعنی دوره ی ابتلا به عدم ِ تمایل به خواندن ِ کتاب!!!
یه جورایی به انواع کتاب آلرژی پیدا کردم... یعنی وقتی کتاب می بینم٬ میخوام بالا بیارم!! (شکلک سبز تهوع)
پ.ن:
۱/ دیگه تا تابستون نمیخوام هیچ کتابی بخونم... یعنی علاقه ای به خوندن کتاب ندارم...
خصلت ما ایرانیهاست که از شدت زیاده روی علاقه هامونم واسمون تهوع أور میشه
دقیقن...
جووووووووووون
ولی جوووون جونت کتاب درسی ها رو بخونیم که بدبخت نشیم
موضوعش منو دیوونه کرده... پریود آنکتابخوانیسم؟
بلهههههه...
جووووووووون
کتاب درسی که بله... منتهی سایر کتاب ها رو گفتم!!!
لامصب الان به ذهنم رسید... حال میکنی موضوع رو!!!
جوووووووووووووووووووون
کی گفته این از مصائب خوره کتاب بودنه؟؟ چطور من اینطور نیستم! من واقعا عشقه کتابم...هرچقدرم سخت تر و فلسفی تر باشه و کمیاب تر باشه این عشقم بیشتر و بیشتر میشه!
خب ببین تو همه موضوعات رو میخونی؟ من از همه نوع خوندم و دل زده شدم!!
میدونم میخوای با زبون بی زبونی بگی که اقا حال درس خوندن ندارم
اشکال نداره با ترک سیگار کتاب خونی رو شروع کن
کتاب درسی یه نوع اجباره!!! منتهی نسبت به بقیه انواع کتاب ها عرض کردم!
شکلک تعجب بیش از حد! یعنی خیلی بیش از حد! از این
هم بیشتر!
؟!!
تعجب از؟
به ... چپ رخش رستم
.... دیگه چیکارت کنم
خ ب هرچی زیادش حال ادمو بهم میزنه
حالا هر چی باشه
به... چپ رخش رستم!!
گوش چپ؟
چشم چپ؟
دندون آخری از سمت چپ؟
نیمه ی بالایی روده ی سوم از قسمت چپ؟
یال شماره ۱۲۵۴ از چپ؟
:.
مثل خوردن گه زیاد!! کاری که ۳۰ ساله دارن می کنن!!!
این رو می گن افراط و تفریط !! منم اکثرا همیـنــم :-؟؟
:)
سلاملیکم سلاملیکم
و همه جوره خاطرتان عزیز است...چه به تخت بسته باشنتان جهت ترک اعتیاد چه چشمتان رابسته باشند جهت ترک قرائت...
این جناب جووووووووون خان قرار بود ترک اعتیادتان دهد لیک به گمانمان خورده به رگ دیگرتان که ترک قرائت نموده اید!!!!!!
ماچهای ما را پذیرا باشید داداش جان خودمانید
لیک همت مضاعفتان را جهت یافتن دوست اناثی مناسب برای خویش و جناب جووووون خان فراموش نفرمایید
{ماچ}{ماچ}{ماچ}{ماچ}...
کلن میخوام تارک دنیا بشم!!!
شما عزیز بودی و هستی... ممنون
سلام
تازه برخوردم به بلاگت و یه کم از مطالب بلاگ فیلتر شده سابقت رو هم خوندم.
راستی قبول داری که هیچ حا شیراز نمیشه؟! اوهوم! شهر ماست دیگه!!
میشه بگی چرا اینقد خوب کی نویسی؟!
یا چرا اینقد نوشته هات به دل میشینه؟!
احتمالا دارم حسادت میکنم!!
خوشبختم از آشنایی
بله... خوشا شیراز و وضع بی مثالش...
من خوب مینویسم؟ اختیار دارید... شما خوب میخونید...
ممنون
سلام
خوبه تو کتاب خوندی به این دردی که می گی دچار شدی، من کتاب نخونده به این درد دچارم!
درد یکیه... درمونش چیه؟
شما پریودت تا تابستون طول میکشه؟؟
من دارم میگم تا تابستون نمیخوام دیگه کتاب بخونم!
شما نیومدی دیگه


منم مثه قبلا ادامه میدم به خوندن وبتون
موفق باشین
بای
صلاح مملکت خویش... خسروان دانند... هر جور راحتی عزیز
من دوسال پیش به این مرض گرفتار شدم. باید راجع به موضوعی رو جمعش نی کردم و لا به لای کتاب ها شش ماه یه نفس می خوندم. به قول تو همه مدل کتاب ...بعد یه دفعه همه چی استاپ شد. حتی برای تغییر ذائقه طرف مجله های زرد هم رفتم. فایده نداشت. هیچ چیزی ترغیبم نم کرد... ولی خدا رو شکر درست شدم. قضیه همون افراط و تفریطه ست دیگه...
امیدوارم بعد از یه مدت درست بشه!! آخه منم و زندگی و کتاب...
لرد بایرون میگه:
ایکاش در تمام طول زندگی انچنان همدیگر را دوست بداریم که گویی هرگز ازدواج نکرده ایم...
حقیقت همینه که "وصال" و زندگی در کنار هم "عشق" رو به تکرار و سپس به خستگی تبدیل میکنه...
(جواب پست عادت) اونجا نشد کامنت بذارم
راستی رشتتون؟
دقیقن دنبال یه نوشته با همین مضمون میگشتم... ممنون
:.
باغبونم... منتهی از نوع مهندسش!
خوشحالم که تونستم کمکی کنم...
موفق باشین...روز خوش
جریان این ور و اون وره بومه دیه!!!
سلام داداشی.
از الان داری برای تابستون تصمیم میگیری. شاید تا اونموقع این دورت تموم شد
شیطونی نکن داداشی بشین کتاباتو بخون.
ادم اگه واقعا چیزیو دوست داشته باشه هیچ وقت ازش خسته نمیشه

نکنه منم یه روز مثه تو بشم و حالم از کتاب بهم بخوره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!
نکنه تو که الان اینقد حسین رو دوست داری تا تابستون سال دیگه ازش بدت بیاد
میگم قربونت تو با این اخلاق فوق العاده ات یه موقع دل به ما نبندیاااااا!
شاید چون خودت رو مجبور به کتاب خواندن میکردی
پریود من که نه اما شاید از اقوام یا دوستا شما ....
منم همینجوریم !!!!الان اما تو فاز برعکس توام ! تند
تند خوندن !
راستی اونی که توپست قبل یادش رفته بود اسمشو
بنویسه ! من بودم !!
سلام خوبی؟
باور نمیکنم از همشهریام یه همچین وبلاگی داشته باشن واقعن(به قول خودت!) خوشحال شدم .برات آرزوی موفقیت میکنم .